• وبلاگ : 
  • يادداشت : ورود اسيران به شام
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + گل نرگس 

    براي شير خوار کربلا

    پير گلرنگ سحر تا مي ‌به ساغر كرد

    در خمستان ولا آن پير صافي دم

    تا بر آن شوريدگان پيمود پيمانه

    شعله زد بر جان مستان سكر آن باده

    تافت تا چون آفتاب از مشرق ساغر

    شد ز دست از شور آن هم پير و هم برنا

    بود پير عشق را دردانه‌اي زيبا

    چون كه آمد بانگ هل من ناصرش در گوش

    رفت پير او را چون جان بگرفت در آغوش

    تا گرفت آن گوهر يكدانه را در بر

    خواست تا بدرود گويد كودك خود را

    او كبوتر بود آغوش پدر كعبه

    تير چون بازآمد از شست تبه‌كاران

    بوسه زد تا بر گلويش ناوك پيكان

    كرد گلگون خون او رخسار وجه‌الله

    ديد تا شد لاله‌گون رخساره كودك

    كرد با وي آروزي خويش را مدفون

    چون گلوي او به روي صفحه خون افشاند

    جام را رشك دل خورشيد خاور كرد

    خشك لعل درد نوشان را به مي‌‌ تر كرد

    جمله را مست از شراب روح‌پرور كرد

    آب بود اما ز گرمي كار آذر كرد

    تيغ آن آفاق دل‌ها را مسخر كرد

    كودكي زان مي ‌به پا غوغاي ديگر كرد

    او ز سرمستي نواي عاشقي سر كرد

    از فغان و ناله برپا شور محشر كرد

    سينه را آذين بدان دُرّ بهاور كرد

    عشق را در ديده عالم مصور كرد

    رفت بيدادي كه نتوان ديد و باور كرد

    در حريم امن جا آن ماه منظر كرد

    كعبه را گلرنگ از خون كبوتر كرد

    نوش نوك تير را چون شير مادر كرد

    آن رخ آيينه آسا را مكدر كرد

    ژاله از نرگس به گل افشاند و رخ تر كرد

    تا به خاك تيره پنهان جسم اصغر كرد

    تا قلم اين ماجرا را ثبت دفتر كرد

    + ايمان 

    خداي خوبم

    به هر کس و هر موقعيتي که با آن روبرو مي شوم برکت ببخش

    از من انساني بساز که خودت مي خواهي

    لطفا به درون قلبم نفوذ کن و همه خشم ، ترس و درد درونم را دور کن

    روحم را جاني تازه بخش و ذهنم را آزاد کن

    اميدوارم لطف و رحمتت شامل همه روابطم

    چه با انسانهائي که کار مي کنم و چه افرادي که برايم کار مي کنند شود .

    خداي مهربونم

    اشتباهاتم را اصلاح کن

    غم و اندوهم را دور کن

    پروردگارا راه را نشنم ده تا بتوانم راه زندگي ام را بگشايم

    به من بينشي ده تا تغييراتي را در زندگي ام ايجاد کنم

    لطفا به نزدم بيا و وضع زندگي ام را بهبود بخش

    تو را سپاس که همه اندامهايم در نهايت سلامت به کار خود سرگرمند

    سپاس که تندرست و نيرومندم

    رحمت تو سرشار است

    به خاطر همه الطاف تو سپاسگزارم

    موتور سنگين ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگين دوست عزيز سلام ...

    آپ ارزشمند و جالب توجهي بود ...

    موفق ترين باشي

    عليرضا

    + گل نرگس 

    بزن مرا كه يتيمم ، بهانه لازم نيست ...

    مرا كه دانه اشك است دانه لازم نيست
    به ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نيست

    ز اشك ديده به خاك خرابه بنوشم
    به طفل خانه به دوش ، آشيانه لازم نيست

    نشان آبله و سنگ و كعب نى كافى است
    دگر به لاله رويم نشانه لازم نيست

    به سنگ قبر من بى گناه بنويسيد
    اسير سلسله را تازيانه لازم نيست

    عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم
    بزن مرا كه يتيم ، بهانه لازم نيست

    مرا ز ملك جهان گوشه خرابه بس است
    به بلبلى كه اسير است لانه لازم نيست

    محبتت خجلم كرده ، عمه دست بدار
    براى زلف به خون شسته ، شانه لازم نيست

    به كودكى كه چراغ شبش سر پدر است
    دگر چراغ به بزم شبانه لازم نيست

    وجود سوزد از اين شعله تا ابد ((ميثم ))
    سرودن غم آن نازدانه لازم نيست

    پاسخ

    شعر زيبايي بود ... بسيار براي بنده تاثير گزار بود
    + ياس سفيد 

    باسلام خداقوت

    ازمطلب زيباوكاملتون ممنونم.فقط خواندن آن بااين رنگ وفونت بسي مشكل بود .

    شعرآقاشهاب هم خيلي زيباست ازايشون هم ممنونم.

    التماس دعا

    پاسخ

    سلام بر شماممنون که راهنمايي ام کرديد...يا حق
    + گل نرگس 
    سلام اقا معلم كم ژيدايد زير پا تونم يه نگاه كنيد
    پاسخ

    سلام بر گل نرگس گرامياگه نمي شناختمتون مي گفتم که معتادي!! ژون ايمان راشت مي گم!!!
    + سارا 

    سلام حاج يونس 20

    التماس دعا!

    پاسخ

    سلام بر همسنگري گراميچندي است دارم به پيشنهادي که داده بوديد دارم فکر مي کنمانشاء الله تا چند وقت ديگه راهي کربلاي جبهه ها هستم.يه فکرهايي هم تو سر دارم که وبلاگ رو به سمت شهداي دفاع مقدس هم ببريم... انشاالله با هماهنگي آقا شهاب و ترنم معرفت گرامي نيت کردم از اين سري اين کار هم انجام بشه
    + شهاب 

    يا ربّ الحسين


    نمي‌دانم تو را در ابر ديدم يا كجا ديدم
    به هر جايي كه رو كردم فقط روي تو را ديدم

    تو را در مثنوي، در ني، تو را در‌هاي و هو، در هي
    تو را در بند بند ناله‌هاي بي صدا ديدم

    تو مانند ترنّم، مثل گل، عين غزل بودي
    تو را شكل توسّل، مثل ندبه، چون دعا ديدم

    دوباره ليله القدر آمد و شوريدگي‌هايم
    تب شعر و غزل گل كرد و شور نينوا ديدم

    شب موييدن شب آمد و موييدن شاعر
    شكستم در خودم از بس كه باران بلا ديدم

    صدايت كردم و آيينه‌ها تابيد در چشمم
    نگاهم را به دالان بهشتي تازه وا ديدم

    نگاهم كردي و باران يكريز غزل آمد
    نگاهت كردم و رنگين كماني از خدا ديدم

    تو را در شمع‌ها، قنديل‌ها، در عود، در اسپند
    دلم را پرزنان در حلقه ي پروانه‌ها ديدم

    تو را پيچيده در خون، در حرير ظهر عاشورا
    تو را در واژه‌هاي سبز رنگ ربّنا ديدم

    تو را در آبشار وحي جبرائيل و ميكائيل
    تو را يك ظهر زخمي در زمين كربلا ديدم

    تو را ديدم كه مي‌چرخيد گردت خانه ي كعبه
    خدا را در حرم گم كرده بودم، در شما ديدم

    شبيه سايه ي تو كعبه دنبالت به راه افتاد
    تو حجّ بودي، تو را هم مروه ديدم، هم صفا ديدم

    شب تنهاي عاشورا و اشباحي كه گم گشتند
    تو را در آن شب تاريك، «مصباح الهدي» ديدم

    در اوج كبر و در اوج رياي شام ـ ‌اي كعبه ـ
    تو را هم شانه و هم شان كوي كبريا ديدم

    دمي كه اسب‌ها بر پيكر تو تاخت آوردند
    تو را‌ اي بي‌كفن، در كسوت آل عبا ديدم

    دليل مرتضي! شبه پيمبر! گريه ي زهرا(س)
    تو را محكمترين تفسير راز «انما» ديدم

    هجوم نيزه‌ها بود و قنوت مهربان تو
    تو را در موج موج ربّنا در «آتنا» ديدم

    تو را ديدم كه داري دست در دستان ابراهيم
    تو را با داغ حيدر، كوچه كوچه، پا به پا ديدم

    تو را هر روز با ‌اندوه ابراهيم، همسايه
    تو را با حلق اسماعيل، هر شب همصدا ديدم

    همان شب كه سرت بر نيزه‌ها قرآن تلاوت كرد
    تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفي(ص) ديدم

    تنور خولي و تنهايي خورشيد در غربت
    تو را در چاه حيدر همنواي مرتضي ديدم

    سرت بر نيزه قرآن خواند و جبرائيل حيران ماند
    و من از كربلا تا شام را غار حرا ديدم

    به يحيي و سياوش جلوه مي‌بخشد گل خونت
    تو را ‌اي صبح صادق با امام مجتبي (ع) ديدم

    تو را دلتنگ در دلتنگي شامي غريبانه
    تو را بي‌تاب در بي‌تابي طشت طلا ديدم

    شكستم در قصيده، در غزل،‌اي جان شور و شعر
    تو را وقتي كه در فرياد «ادرك يا اخا» ديدم

    تمام راه را بر نيزه‌ها با پاي سر رفتي
    به غيرت پا به پاي زينب كبري تو را ديدم

    دل و دست از پليدي‌هاي اين دنيا شبي شستم
    كه خونت را حناي دست مشتي بي حيا ديدم

    چنان فواره زد خون تو تا منظومه ي شمسي
    كه از خورشيد هم خون رشيدت را فرا ديدم

    مصيبت ماند و حيرت ماند و غربت ماند و عشق تو
    ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا ديدم

    تصور از تفكر ماند و خون تو تداوم يافت
    تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا ديدم

    سروده شده توسط استاد عليرضا قزوه در شب اول محرّم سال 1385

    پاسخ

    سلام بر شهاب عزيزديروزي که داشتم پست رو ارسال مي کردم...يه گوشه از مقتل خيلي داشت اذيتم مي کرد...نمي دونم چرا هر وقت فکرش رو مي کنم....هيچ چي ولش کن !!!حاجي جمله ي قالب تهي کردن برام خيلي سنگينه...تو نظرم به اين فکر مي کنم که حضرت سجاد با چه صحنه اي روبرو شده که حضرت داشتند قالب تهي مي کردند...وا اماما...