• وبلاگ : 
  • يادداشت : *روبروي هم. تکيه بر تخت!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + صاعقه 
    عالي بود.....يامهدي*
    + نيلوفرآبي 
    پايگاه خبري تحليلي انتخاب (Entekhab.ir) :
    *روايت ناله‌ها
    رهبر با يک جانباز مشغول خوش و بش است که از جلوي ما که چند تا ويلچر اينطرفتر ايستاده‌ايم صداي ناله يک جانباز همه را به سکوت مي‌کشاند. جانباز روي تخت خوابيده و دهانش نيمه باز است. و دوباره در عمق همان سکوت صدايي شبيه ناله از گلويش خارج مي‌شود و با پيچ و تاب مي‌چرخد به سمت آقا. رهبر که صداي ناله توجه ايشان را هم جلب کرده است مي‌گويند: "سلام" و جانباز ديگر ناله نمي‌کند و آقا به احوالپرسي‌ها ادامه مي‌دهند.
    و حالا رهبر رسيده‌اند کنار تخت همان جانباز. گويا نمي‌تواند حرف بزند. همه ساکت‌اند. با دست‌هاي بي‌رمقش دست‌ مجروح آقا را گرفته است و مي‌کشد روي صورتش. جانباز به صورتي ممتد ناله مي‌زند. ناله‌هايي که کم کم صداي هق هق همه را بلند مي‌کند. خانم‌ها هم که تخت اين جانباز جلوي جايگاه آنهاست، دارند بلند بلند گريه مي‌کنند. جانباز هنوز دارد ناله مي‌کند. آقا اين يکي را چندين بار مي‌بوسند. و او گويا دارد با ناله‌‌‌هايش با آقا حرف‌هايي مي‌زند که فقط دو جانباز يعني خودش و آقا مي‌فهمند. سردارهاي کنار آقا هم شانه‌هايشان دارد، مي‌لرزد. حتي ما خبرنگار‌ها و عکاس‌ها و محافظ‌ها. و فقط آقاست که مهربانانه دارد به چشم‌هاي جانباز خيره خيره نگاه مي‌کند.
    تخت اين جانباز بيشترين موقف تأمل آقاست و رهبر بعد از او هم جانبازهاي مانده در انتهاي حلقه را مورد تفقد قرار مي‌دهند.
    و احوالپرسي صميمانه رهبر با جانبازها درست رأس ساعت 11 تمام مي‌شود و آقا مي‌روند سمت جايگاه.
    سخنراني رهبر هم کوتاه است. آقا در ابتداي سخنانشان چند بار تأکيد مي‌کنند که کار مسئولان در مهيا کردن اين ديدار خيلي فکر خوبي بود و تأکيد مي‌کنند که :"ان شاء‌الله اين کار هر سال انجام بگيرد."

    *تا که با عشق تو پيوندم زنند

    رهبر در خلال صحبت‌هايشان براي جانبازها شعر قشنگي هم مي‌خوانند که من کم حافظه‌ هم حتي يادم مي‌ماند و يادداشتش مي‌کنم:

    هر بلايي کز تو آيد رحمتيست / هر که را رنجي دهي خود رحمتيست
    زان به تاريکي گذاري بنده را / تا ببيند آن رخ تابنده را
    تيشه زان بر هر رگ و بندم زنند/ تا که با عشق تو پيوندم زنند

    و همان جانبازي که دل همه را چند دقيقه قبل با خودش برده بود باز هم شروع مي‌کند به ناله کردن. بچه‌هاي بيت مي‌روند دورش و او با دست شروع مي‌کند چيزهايي روي هوا نوشتن.

    همان حوالي نشسته‌ام. از بين محافظ‌هاي دور تخت جانباز راه باز مي‌کنم و روان نويسم را مي‌دهم دستش و کاغذي را هم مي‌گيرم جلويش.

    همه سرهايمان را خم کرده‌ايم روي کاغذ که ببينيم جانباز روي آن چه چيزي مي‌نويسد. و او کلمه "شال گردن" را روي کاغذ نقش مي‌زند.

    مي‌فهميم که چفيه آقا را مي‌خواهد.

    و دقايقي بعد که سخنراني آقا با توصيه به خانواده‌هاي جانبازان مبني بر اينکه اين جانبازان نعمت‌اند و شما هم قدر اين نعمت‌ها را بدانيد به پايان مي‌رسد؛ يکي از محافظ‌ها چفيه آقا را مي‌گيرد و مي‌آورند به جانباز مي‌دهند.

    جانباز هنگاميکه مي‌خواهد برود روي کاغذ مي‌نويسد: "ببخشيد".

    سلام و عرض ادب. ممنون از اينكه اين جلوه عاشقي و دلداري را با بيان بسيار زيبايي به نگارش درآورديد و روح ما رو هم براي لحظاتي در اون محفل زيبا به پرواز درآورديد. اجرتون با سيدالشهداء