سفارش تبلیغ
صبا ویژن



.:: یَاسَریع الرّضَابِحَقّ الرّضا ::.


*فرازی از زیارت حضرت امام رضا(علیه آلاف التّحیّه و الثّناء)

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلىِّ بنِ مُوسَى الرِّضَا المُرتَضى عَبدِکَ وَوَلِىِّ دینِکَ القآئِمِ بِعَدلِکَ وَالدّاعى اِلى دینِکَ وَدینِ آبائِهِ الصّادِقینَ صَلوةً لا یَقوى عَلى اِحصآئِها غَیرُکَ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِی عَبدِکَ وَوَلِیِّکَ القآئِمِ بِاَمرِکَ وَالدّاعى اِلى سَبیلِکَ.

خدایا درود فرست بر على بن موسى الرضا آن آقاى پسندیده و بنده تو و سرپرست دینت و قیام کننده به عدل و داد تو و دعوت کننده به آئین تو و آئین پدران راستگویش درودى فرست که نیروى شماره اش را کسى جز تو نداشته باشد خدایا درود فرست بر محمّد بن على بنده و نماینده ات که قیام کرد به فرمان تو و دعوت کرد به راه تو.



...دل من گم شده است ، پیدا شد ، بسپریدش به امانات رضا ،

واگر از تپش افتاد دلم ، ببریدش به ملاقات رضا ، ... ،

از رضا خواسته ام تا شاید ، بگذارد که غلامش بشوم ،

 همه گفتند محال است ولی ، دلخوشم من به محالات رضا...


.* یاامام رضا(ع) مددی ، مولا *.



.* عید همگی مبارک *. 


*درد دل دختری از نسل سوم با آقا امام رضا(ع)


آقا سلام، دختری از نسل سوّمم

سر تا به پای، هق هق و قدری تبسّمم


شعرم دخیل بسته به تالار آینه

همسایه با طواف پریشان مردمم


گفتی تمام رویش باران نصیب من

گفتی که خاک باشم و حالا تیمّمم


آب از سرم گذشته که مثل ستاره ها

مابین آسمان و زمین، کاملاً گمم


در کوچه های نیمه شب آواز می شوم

تا نبض شهر پر شود از هر ترنّمم


مادر سری کشید به احساس شعر و گفت

وقتی تو سومی، من دیوانه چندمم


ارثش به من رسیده که چون موج سرکشم

حس می کنم شبیه خودش در تلاطمم


وقتی همه به فکر شفایند و من جنون

پس هی جنون به من بده آقای هشتمم!


با عرض معذرت به بزرگی قبول کن

از مادری کبوتر و از من که گندمم

 

پریسا مقصودی


 





اَللّــهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّــدٍ وَآلِ مُحَمَّــدٍ وَعَجِّـل فَرَجَــهُم وَفَرَجَــنَابِهِم.


[ دوشنبه 89/7/26 ] [ 10:1 عصر ] [ ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب