سفارش تبلیغ
صبا ویژن


 

                                                                      .:: یَارَبّ ::.

                                                                         ماجرای این پانزده نفر

 

سادات اخوی، سید محمد در وبلاگ خود آورده است :


1
از شهر گل و شهد و عسل آمده است

از دامنه کوهِ « گُزَل » آمده است!

خواهان شِفای چشمِ فرزند خود است...

این مرد که«بچه در بغل» آمده است.

2
این کودک باهوش، مُرَدَّد مانده

سرگشته و خاموش، مردد مانده

یک سو تویی و سوی دگر: مادر اوست ...

در بین دو آغوش، مردد مانده.

3
پیغام ارادتی ز مردم دارد

همراه خودش، سلامی از قم دارد

با شوق کبوتران تو آمده است ...

آن پیر که بار کاه و گندم دارد.

4
این صحن و رواق،«خانه آخر» اوست

مرد فلجی که باورش، یاور اوست

آن زن که غریبانه و گریان و صبور ...

زانو زده پشت«پنجره»، همسر اوست

5
هرچند که روسری ز مویش برود ...

پروانه لطف تو به سویش برود

تا خواست گناهِ کرده را یاد کند ...

نگذاشته­ای که آبرویش برود.

6
آن زن که کنار حوض صحن تو نشست ...

انگشت دخیل را به ایوان تو بست

او آمده تا برگ خلاصی ببرد

زندانی بی­گناه او منتظر است

7
آن دخترکی که غصه آبش کرده ...

مادر به هزار رنج، خوابش کرده ...

غیر از تو که صاحب شِفای همه­ ای ...

هر دکتر دیگری جوابش کرده.

8
تا مشتری عاقل عاشق داری ...

با موج طلب، ساحل عاشق داری

او کیست که بین خنده هم می­گرید ... ؟

تنها تو خبر از دل «عاشق» داری.

9
او منتظر کلام و پیغام تو بود

یک عمر، کنار گنبد بام تو بود

مولا، نظری که پیر مشکی پوشت ...

از بازنشسته­گان خُدّام تو بود.

10
آن مرد جوان، مغازه­ای می­خواهد

لبخند و دعای تازه­ای می­خواهد

داماد شده، عروس او هم آنجاست

از محضر تو اجازه­ای می­خواهد.

11
شرمنده شده دوباره از روی حرم

مردی که سه باره آمده سوی حرم

شرمنده آن گناه ناگفتنی است ...

با گردن کج نشسته آن سوی حرم.

12
لبخند زده به خادمان، دلمرده

دستی همه دار و ندارش برده

درگیر غم خیانت دوست شده ...

آن مرد بلند قامت افسرده.

13
هر چند که ساکت است و کم می­ خندد

بر شانه نشانده کوه غم، می­ خندد

تا پیش تو ایستاده و زائر توست ...

با رنج اجاق کور هم می­ خندد.

14
راننده آمبولانسِ اورژانس شده

اندازه خود، شریک آژانس شده

از درس و کتاب و نمره هم بیزار است

با لطف و عنایت «تو»، لیسانس شده!

15
پیر است ولی کمال علمی دارد

در صحن تو، قیل و قال علمی دارد.

زیر بغلش دو بسته کاغذی است ...

از حضرت تو، سؤال علمی دارد.

محال

آرامشِ روزهای سرگردانی!

ای آنکه مرا به سوی خود می­ خوانی !...

هنگام ورود، ناامید آمده­ ام...

هیهات ... که ناامید برگردانی.

زائر

خورشیدِ لبِ بام سحر، زائر توست

تنها شده و شکسته پَر، زائر توست

از زائر تربتِ حسین­بن علی ...

در نزد خدا، عزیزتر، زائر توست.

حرم

گنجشک اسیر رنج و غم را دریاب!

محتاج اشاره کَرَم را دریاب!

خورشید عنایت خدا، بعدِ همه ...

این ذرّه گوشه حَرَم را دریاب!




خیال روی تو در هر طریق همره ماست

نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست



به رغم مدّعیانی که منع عشق کنند

جمال چهره ی تو حجّت موجّه ماست



جانم فدای سیّد علی



سلامتی و طول عمرامیر قافله ی صبر و بصیرت

خار چشم دشمنان ،

امام خامنه ای عزیز

 صلوات

اَللّــهُمًَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّــدٍ وَآلِ مُحَمَّــدٍ

وَعَجِّـل فَرَجَــهُم وَفَرَجَــنَابِهِم.


[ سه شنبه 89/7/27 ] [ 7:7 عصر ] [ ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب