سفارش تبلیغ
صبا ویژن



.::

اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ الحُسَین(ع)::.





سوم شعبــــان ،

عیــــد میـــــلاد اربـــــاب

رو خدمت همه ی شما همسنگـــــران عزیزم تبریک و تهنیت عرض می نمایم.

ان شاء الله خداوند زیارت با معرفتشون در دنیا و لیاقت شفاعت حضرت رو در آخرت نصیب همه ی ما بگرداند.

آمین.


* * *

به گزارش جهان  زینب وحیدی دختر?? ساله دانش آموز دوم راهنمایی روستای آبچور از توابع بجنورد که نامه ای به امام حسین(ع) نوشت و چه زود دعوتنامه خود را از امام حسین دریافت کرد ! ماجرا چنین است:

سوال - در چه خانواده ای زندگی می کنی و چه عاملی باعث شد به یاد امام حسین بیفتی ؟
زینب : پدرم کارگر ساده است ، مادرم خانه دار، یک خانواده ? نفره هستیم ، به مناسبت دهه فجر سال ?? از طرف مدرسه روستا در مسابقه حفظ سوره فجر شرکت کرده و یک کارت بانکی
با ارزش ده هزارتومان هدیه گرفتم . این کارت را خیلی دوست می داشتم و آن را به خوبی نگهداری می کردم . یک هفته بعد از طرف مدرسه به دانش آموزان گفتند برای بازسازی حرم مطهر امام حسین (ع) از طریق ستاد بازسازی عتبات کمک جمع آوری می کنند . من هم همین کارتی را که گرفته بودم با نامه ای که نوشتم هدیه دادم .

سوال – در نامه چه نوشتی ؟
زینب : نوشتم : " به نام خدا – نامه می نویسم برای امام حسین (ع) – خیلی ها دل دارند که به کربلا بروند ، بعضی می گویند باید پولدار شویم تا به کربلا برویم ، ولی من می گویم باید قسمت شود و کربلا مارا بخواهد . من این نامه را که می نویسم اشک از چشمهایم جاری می شود ، خدایا ، می شود روزی که کربلا بیایم و کنار ضریح آن امام بزرگوار درددل کنم ، من این هدیه را که در ?? بهمن ?? برای حفظ سوره فجر گرفتم به این نیت می دهم تا امام حسین (ع) را همیشه به یاد آورم ، اگر من پول زیادی داشتم ، هیچ وقت دریغ نمی کردم ولی پدرم یک کارگر ساده است و برای درس و مخارج ما کار می کند . "

سوال – بعد چه شد ؟
زینب : نامه مرا مدیر مدرسه خوانده بود ، سر صف آمد و گفت آیا شما دانش آموزان معلم و مدیر تان را به گریه انداخته اید ؟ همه گفتند نه – مدیر گفت : زینب با نامه اش مرا به گریه انداخت و شب تا صبح گریه کردم ، بعد از آن یک کارت دیگر پارسیان خودش به من هدیه داد.

سوال – کی و چطور به کربلا آمدی ؟
یک روز به من و خانواده ام اطلاع دادند آموزش و پرورش می خواهد زینب را به سفر کربلا ببرد . بعدهم گذرنامه تهیه کردند و تاریخ سفر پنجم تیر یعنی بعد از امتحانات خرداد اعلام شد و آقا امام حسین دعوتنامه مرا امضا کرد .

سوال از آقای رازی مدیر کاروان زینب – این کاروان چگونه عازم کربلا شد ؟
پاسخ : آموزش و پرورش بجنورد برای تشویق کمک به عتبات دو هدیه سفر کربلا اختصاص داد . یک هدیه برای دانش آموزان و یک هدیه برای فرهنگیان، در مراسم قرعه کشی که با حضور جمع کثیری از فرهنگیان برگزار شد شماره ?? به قید قرعه در آمد ، همه گفتند خوش به حال صاحب این شماره ، ببینیم نام کدام دانش آموز خوش شانسی است ، تا نام دانش آموز را خواندیم ، زینب وحیدی همان دختر روستایی که به امام حسین نامه نوشته است، فرهنگیان که از ماجرای کمک این دختر اطلاع داشتند اشک شوق ریختند ، جلسه منقلب شد و همه گریان از این حسن انتخاب تصادفی.
تعدادی از معلم ها داوطلبانه ??? هزار تومان کمک هزینه سفر زینب به کربلا را تقبل کردند. تعدادی از خانم معلم ها هم آمادگی خود را برای حضور در کاروانی که زینب را به کربلا می برد اعلام کردند شور و هیجان خاصی در جمعیت حاضر افتاده بود ، به این ترتیب تصمیم گرفته شد این کاروان فرهنگی با هزینه خودشان عازم کربلا شوند و من هم که سابقه مدیریت کاروان داشتم توفیق خدمت به آنها را یافتم ، جالب این که هنگام عبور کاروان از مرز مهران ، شماره کاروان ما ? بود و امیدوارم در پیشگاه آقا امام حسین نیز شماره ? باشیم.

سوال از زینب : در اولین نگاه به حرم و ضریح آقا امام حسین (ع) چه حالی داشتی و چه خواستی ؟
زینب : برای دیدن بارگاه مطهر آقا امام حسین لحظه شماری می کردم، با دیدن ضریح مطهر بی اختیار اشک از چشمهایم جاری شد ، احساس رضایت داشتم و برای همه آرزومندان و پدر و مادرم دعا کردم ، از خدا خواستم کمک کند تا نمازم را اول وقت بخوانم .

سوال – چه توصیه ای برای دانش آموزان هم سن وسال خود داری ؟
پاسخ : توصیه من به این دختر خانم ها این است که حجاب خودرا حفظ کنند و مواظب باشند خون شهدا پایمال نشود ، نماز اول وقت بخوانند و به پدر و مادر شان احترام بگذارند .
لازم به یادآوری است که سیمای معصوم و با اخلاص زینب ، از اوچهره ای محبوب در بین اعضای کاروان ساخته است ، خانم معلم ها تقاضا دارند زینب با آنها هم اتاق باشد تا بیشتر از صفای باطن او بهره ببرند .


منبع:پایگاه اطلاع رسانی حج


[ دوشنبه 90/4/13 ] [ 6:47 عصر ] [ ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب