|
تو گردان شایعه شد . نماز نمی خونه! گفتن: تو که رفیق اونی، بهش تذکر بده باور نکردم و گفتم : لابد می خواد ریا نشه، پنهانی می خوانه ... وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون، بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند! توی سنگر کمین، در کمینش بودم تا سر حرف را باز کنم . تو که برای خدا می جنگی، حیف نیست نماز نخونی ... لبخندی و گفت : یادم می دی نماز خوندن رو ! بلد نیسی!؟ نه، تا حالا نخوندم ! همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره های شصت دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم . توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد. آرام که کف قایق خواباندمش ... لبخند کم رنگی زد. با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و چشمش به آسمان یکی شد...
[ دوشنبه 91/5/30 ] [ 12:2 عصر ] [ یونس 20 ]
[ نظر ]
وقتی چمران نمره 22 گرفت! دردانشکده فنی استادی بود که هر دانشجویی از او نمره 14 یا15 می گرفت هنرکرده بود ودکتر، ازاونمره غیرمنتظره 22 گرفت ! وقتی از او پرسیدند چرابه چمران نمره 22 دادی، پاسخ داد : نمره بیست حق ورقه او بود وهرچه به جزوه اش نگاه کردم دیدم جایی برای اصلاح ندارد و آنقدر زیبا وجامع بود که چاره ای ندیدم به همان صورت آنرا بدهم بعنوان کتاب چاپ کنند .مهندس می گفت متن این کتاب دکترحتی سالها پس از مرگ آن استاد ،متن یکی از درسهای رشته مکانیک دانشکده فنی بود. وقتی چمران کراوات نزد سال دوم یک استاد داشتیم که گیر داده بود همه باید کراوات بزنند. سر امتحان. چمران کروات نزد، استاد دو نمره ازش کم کرد. شد هجده. بالاترین نمره مناجات با خدا ای خدای بزرگ! آن چنان عشق خود را در دل ما جایگزین کن که جایی برای دیگری باقی نماند آن چنان روح ما را تسخیر نما که هوای دیگری نکند آن چنان همه ی هستی ما را از وجود خود پر کن که از همه کس و همه چیز بی نیاز باشیم
آن قدر به ما معرفت ده که جز تو، کسی را نپرستیم آن قدر به ما عزت ده تا در برابر هیچ طاغوتی به زمین نیفتیم آن قدر به ما شجاعت ده که در مقابل هیچ ظالمی تسلیم نشویم
خدایا! هر چه را دوست داشتم از من گرفتی به هرچه دل بستم، دلم را شکستی به هر چیزی که عشق ورزیدم، زائل کردی هرکجا که قلبم آرامش یافت، تو مضطرب و مشوشش نمودی هر وقت که دلم به جایی استقرار یافت، آواره ام کردی هر زمان به چیزی امیدوار شدم، تو امیدم را کور نمودی تا: به چیزی دل نبندم و کسی را به جای تو نگیرم و در جایی استقرار نیابم و به جای تو محبوبی و معشوقی نگیرم و جز تو به کسی دیگر و جایی دیگر و نقطه ای دیگر آرامش نیابم تو را بخواهم، تو را بخوانم، تو را بجویم و تو را پرستش کنم
خدایا! تو می دانی که در سراسر عمرم هیچگاه تو را فراموش نکرده ام در سرزمین دور دست، فقط تو در کنارم بودی و در شب های تار فقط تو انیس دردها و غم هایم بودی در صحنه های خطر فقط تو مرا محافظت می کردی و اشک های ریزانم را فقط تو مشاهده می نمودی بر قلب مجروحم فقط یاد تو و ذکر تو مرحم می گذاشت [ چهارشنبه 91/3/31 ] [ 10:55 عصر ] [ یونس 20 ]
[ نظر ]
تخته اول که الف نقش بست [ دوشنبه 91/3/29 ] [ 10:11 عصر ] [ یونس 20 ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |