• وبلاگ : 
  • يادداشت : گنج پنهان
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ايمان 

    سلام خدمت شما آقا شهاب گرانقدر

    خوشا به سعادت شما كه خدمت آقا امام رضا رفتي ميدونم به يادمان هستي ولي دعا يادت نره خيلي نياز دارم از ته دل بخواه حاجت حاجتمندان و درد دردمندان روا و برطرف بشه من حقير هم جزء آنها باشم هر چند كه گل شما قشنگتره ولي گل هستي و عمرت عمر گل نباشه مومن

    آقاي يونس بيست هم سلام ؛ خسته نباشي برادر از زحمات ما

    من كه خيلي خوشحالم و سعادتمند از داشتن دوستان خوبي مانند شما به خود مي بالم

    + شهاب 

    تقديم به همسنگران گرامي ام ، يونس20عزيز و ايمان بزرگوار:

    به ياد و دعاگوتون هستم.

    + شهاب 
    گذاشت دست به سينه ، * سلام * سوي حرم

    رسيد تا فلکه ي آب و روبروي حرم


    لب زمين دو چشمش دوباره باران خورد

    در آستانه دريا گرفت بوي حرم


    گذاشت صورت خود را به صورت يک در

    نفس کشيد و نفس شد به رنگ و روي حرم


    تمام حس عطش را به کاسه ها نوشيد

    و پر شد از تب و تاب لب سبوي حرم


    در آن طرف پدري که خميده با گريه

    گره زده پسرش را به آبروي حرم


    چقدر قطره به دريا رسيدنش زيباست

    چقدر زمزمه ، جاري شده به جوي حرم


    در ازدحام توسل ز چشم من گم شد

    ضريح بود و هزاران دعاي توي حرم


    شکست بين نماز زيارت آقا

    شکست و ريخت قنوتش به گفتگوي حرم



    شفا گرفته مريضي! .....زدند نقاره!

    صداي معجزه پيدا شد از گلوي حرم!


    گذاشت دست به سينه ، عقب عقب برگشت

    رسيد تا فلکه ي آب و روبروي حرم


    شاعر: گمنام.(دمش گرم هر كي هست.)

    + ايمان 

    *پدر*

    شب از نيمه گذشته بود. پرستار به مرد جواني که آن طرف تخت ايستاده بود و با نگراني به پيرمـرد بيمار چشم دوخته بود نگاهي انداخت.پيرمرد قبل از اينکه از هوش برود، مدام پسر خود را صدا مي زد. پرستار نزديک پيرمرد شد و آرام در گوش او گفت: پسرت اينجاست، او بالاخره آمد. بيمار به زحمت چشم هايش را باز کرد و سايه پسرش را ديد که بيرون چادر اکسيژن ايستاده بود. بيمار سکته قلبي کرده بود و دکترها ديگر اميدي به زنده ماندن او نداشتند. پيرمرد به آرامي دستش را دراز کرد و انگشتان پسرش را گرفت. لبخندي زد و چشم هايش را بست. پرستار از تخت کنار که دختري روي آن خوابيده بود، يک صندلي آورد تا مرد جوان روي آن بنشيند. بعد از اتاق بيرون رفت. در حالي که مرد جوان دست پيرمرد را گرفته بود و به آرامي نوازش مي داد. نزديک هاي صبح حال پيرمرد وخيم شد. مرد جوان به سرعت دکمه اضطراري را فشار داد. پرستار با عجله وارد اتاق شد و به معاينه بيمار پرداخت ولي او از دنيا رفته بود. مرد جوان با ناراحتي رو به پرستار کرد و پرسيد: ببخشيد، اين پيرمرد چه کسي بود؟! پرستار با تعجب گفت: مگر او پدر شما نبود؟! مرد جوان گفت: نه، ديشب که براي عيادت دخترم آمدم براي اولين بار بود که او را مي ديدم. بعد به تخت کناري که دخترش روي آن خوابيده بود، اشاره کرد. پرستار با تعجب پرسيد: پس چرا همان ديشب نگفتي که پسرش نيستي؟ مرد پاسخ داد: فهميدم که پيرمرد مي خواهد قبل از مردن پسرش را ببيند، ولي او نيامده بود. آن لحظه که دستم را گرفت، فهميدم که او آن قدر بيمار است که نمي تواند من را از پسرش تشخيص دهد. من مي دانستم که او در آن لحظه چه قدر به من احتياج دارد...

    + ايمان 

    موسي مندلسون، پدر بزرگ آهنگساز شهير آلماني، انساني زشت و عجيب الخلقه بود. قدّي بسيار كوتاه و قوزي بد شكل بر پشت داشت.

    موسي روزي در هامبورگ با تاجري آشنا شد كه دختري بسيار دوست داشتني به نام فرومتژه(1) داشت. موسي در كمال نااميدي، عاشق آن دختر شد، ولي فرمتژه از ظاهر و هيكل از شكل افتاده او منزجر بود.

    زماني كه قرار شد موسي به شهر خود بازگردد، آخرين شجاعتش را به كار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرين فرصت براي گفتگو با او استفاده كند. دختر حقيقتاً از زيبايي به فرشته ها شباهت داشت، ولي ابداً به او نگاه نكرد و قلب موسي از اندوه به درد آمد. موسي پس از آن كه تلاش فراوان كرد تا صحبت كند، با شرمساري پرسيد:

    - آيا مي دانيد كه عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته مي شود؟

    دختر در حالي كه هنوز به كف اتاق نگاه مي كرد گفت:

    - بله، شما چه عقيده اي داريد؟

    - من معتقدم كه خداوند در لحظه تولد هر پسري مقرر مي كند كه او با كدام دختر ازدواج كند. هنگامي كه من به دنيا آمدم، عروس آينده ام را به من نشان دادند، ولي خداوند به من گفت:

    - «همسر تو گوژپشت خواهد بود.»

    درست همان جا و همان موقع من از ته دل فرياد برآوردم و گفتم:

    «اوه خداوندا! گوژپشت بودن براي يك زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چي زيبايي است به او عطا كن.»

    فرومتژه سرش را بلند كرد و خيره به او نگريست و از تصور چنين واقعه اي بر خود لرزيد.

    او سالهاي سال همسر فداكار موسي مندلسون بود.

    + ايمان 

    سلام حسابي شرمنده كردين

    ممنون از نظر مساعد و لطفتون به نوشته هاي اين حقير

    موفق و مويد و سر بلند باشيد در هر دو جهان

    يا علي

    + شهاب 

    سلام و خدا قوت.

    كم توفيق شده ام مدتيه.

    التماس دعا.

    سلام هديه خدا
    سلام عليکم

    همبلاگي وبلاگ گروهي جوانان ارزشي است که تحت پشتيباني معنوي سايت شهيد آويني http://www.aviny.com راه اندازي شده است . خوشحال مي شويم که شما را در جمع خودمان ببينيم.

    باعلي

    مدير همبلاگ

    kheili ziba minevisid

    montazere nim negahi har chand gozara

    ya hagh