گذاشت دست به سينه ، * سلام * سوي حرم
رسيد تا فلکه ي آب و روبروي حرم
لب زمين دو چشمش دوباره باران خورد
در آستانه دريا گرفت بوي حرم
گذاشت صورت خود را به صورت يک در
نفس کشيد و نفس شد به رنگ و روي حرم
تمام حس عطش را به کاسه ها نوشيد
و پر شد از تب و تاب لب سبوي حرم
در آن طرف پدري که خميده با گريه
گره زده پسرش را به آبروي حرم
چقدر قطره به دريا رسيدنش زيباست
چقدر زمزمه ، جاري شده به جوي حرم
در ازدحام توسل ز چشم من گم شد
ضريح بود و هزاران دعاي توي حرم
شکست بين نماز زيارت آقا
شکست و ريخت قنوتش به گفتگوي حرم
شفا گرفته مريضي! .....زدند نقاره!
صداي معجزه پيدا شد از گلوي حرم!
گذاشت دست به سينه ، عقب عقب برگشت
رسيد تا فلکه ي آب و روبروي حرم
شاعر: گمنام.(دمش گرم هر كي هست.)