قسمت دوم بايد از اينجا رفت
من به يک دهکده در دورترين نقطه دور ، ته آن جاده که از روز ازل ، اول بود !
[پيش دهقان صبور ، مردي از جنس غرور ،كه دل غمزده اش گهگاهي ،
ميکند ياد ز ايام سرور ، و درين بي مهري دلش از هرچه بلاخيزي دور]
و درآن دهکده يک کلبه کوچک ، پر نور ، پر از احساس ، ز شور ،
من به آن کلبه مي انديشم هنگام عبور ، به گواهي دلم ، يک نفر آنجا هست ،
پر از "اشعار شعور".
* * *