• وبلاگ : 
  • يادداشت : سوگنامه حضرت زهرا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 17 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ايمان 

    قسمت سوم بايد از اينجا رفت

    حال اين شعر ز چيست ؟ شور شاعر ز کجاست ؟ اصلا آن شاعر کيست ؟ نسبتم با او چيست ؟

    يا دگر ...

    - ناگهان يک آوا ، ميرسد از نزديک : " تو چه خواهي گفتن ؟! سر صحبت با کيست ؟!

    اهل "رفتن" هستي ؟! ديگر "افسانه" ز چيست ؟!"- مثل اينکه ناگاه ،

    ميخوري سيلي محکم از باد ، من به خود مي آيم ! ..؟..! بين "افسانه" و "شعر" و "رفتن" ؛

    چون پري آويزان ! برگ زردي ريزان ! که نسيم سردي ، که نه بالا ببرد ، نه زمينش بزند ؛

    ماندم و ماندن من طول کشيد .. ولي انگار ازين فاصله ميترسم من ! - دوقدم مانده به خاک ،

    - سالها تا افلاک ... ؛ اين يکي ميدانم ، دوقدم تا به عقب رفتن را راهي نيست !

    (بارها تجربه کردم ، هنري در آن نيست !!) پس به وجدان شعورم گويم :

    ["شعر" از آن تو هست ، تا که "افسانه" تو زنده شود ؛ با "رفتن"!]