قسمت چهارم بايد از اينجا رفت
ميروم تا که به افلاک سلامي بکنم ، من در افلاک "خود"م را بينم ، (بين جمع خودمان ميماند ؟؟؟)
"خودآ" را بينم ... بروم پس بروم زود ، .."خودآ" آنجائي ؟؟؟
* * *
گر به افلاک رسم ، خواهم خواندهمه را خواهم خواندآري ، آري ، "شعر" هم خواهم خواند
چونکه او بامن ماند ، تا مرا اينجا راند ...
"شعر" يعني : به احساس خدائي "رفتن" "رفتن" اينک يعني :به "خود" آغشته شدن ،
به زمان و به مکان طعنه زدن ، به دهان مهر زدن ، به درون نعره زدن.
"رفتن" اکنون يعني : قافيه باختن و دربدري ! پس به اميد خدا ، من رفتم..