• وبلاگ : 
  • يادداشت : زندگي نامه حضرت ام البنين و فرزند رشيدش حضرت عباس
  • نظرات : 0 خصوصي ، 16 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ايمان 

    علمدار كربلا

    شفق سر زد شب از ديدارها رفت * سحر آهسته آرام آمد از راه

    مه از ديد سحر پنهان و خورشيد * برون شد نرم نرمك از نهانگاه

    بيابان گرم و سوزان بود و جمعي * كنار رود اما تشنه بودند

    به ديگر سو هزاران مرد جنگي * مسلح در كمين بنشسته بودند

    دلاور نامدار دشت توحيد * علمدار سپاه تشنگان بود

    به دستش مشك خالي از آب * بسوي رود او تنها روان بود

    بگوشش سوز غم آهنگ مي زد * نواي العطشها چنگ مي زد

    صداي نالخا بر او گران بود * دلش از نالها آتش فشان بود

    بسوي رود شد چون شير غران * هراسان دشمن از هر سوگريزان

    علمدار سپه مير دلاور * به ميدان نبردي نابرابر

    چنان زد بر سپاه دشمن از جان * كه دشمن شد از آن ميدان گريزان

    مسير رود شد خالي ز دشمن * دلاور مرد ميدان بود يك تن

    ميان رود شد آهسته آرام * دو دست خويش را پيوست چون جام

    به لب نزديك كرد آب روان را * كه از خشكي برون آرد زبان را

    ميان دست پرآبش هويدا * حسين و جمله يارانش پيدا

    لب خشك برادر ديد در جام * دو چشمانش سيه شد روز از شام

    گشود از هم دو دست نازنينش * رها شد آب از قيد و كمينش

    نفير العطش بر اوج مي زد * به زير زين اسبش موج مي زد

    به دريا پا زد و بيرون شد از آب * فقط خشكيده مشكش گشت سيراب

    زهر سو دشمن آمد سوي عباس * هدف شد بهر آنان آن گل ياس

    به تير و نيزه و شمشير و خنجر * زدند بر مشك عباس دلاور

    تمام مشك آبش ريخت بر خاك * عمود آهني زد فرق او چاك

    دو دست نازنينش قطع كردند* شقاوت را تماما فتح كردند

    فرو افتاد عباس علمدار * ز زين بر خاك و سنگ و دشت پر خار

    صدا زد او همي خون خدا را * عزيز فاطمه و مصطفي را

    شتابان شد حسين سوي برادر * بدون لشكر و بي يار و ياور

    به بالينش نشست و سر به زانو * گرفت و پاك كرد خون از بر و رو

    چو خون از ديده عباس شد پاك * رسيد آه جگر سوزش به افلاك

    گشود عباس چشم بسته خويش * نگاه واپسين خسته خويش

    نگاه آخرينش راز دل بود * در آن حالت ز مولايش خجل بود

    تن پر خون و چشم تر اثركرد * حسين را زين نگه زير و زبر كرد

    نگه از حالت ديدن جدا شد * علمدار حسين سوي خدا شد