سجاده گشود
به نماز آمد وسجاده گشود
در دلش غير خدا هيچ نبود
بانگ تكبير رها از من زد
آتشي بر دل اهريمن زد
به ركوع آمد و تكبير و سجود
بجز از وصف رخ او نستود
آنچنان ذكر دعا داشت به لب
كه سراپاي وجودش شده تب
اندر آن حالت تسبيح وسرور
آمد او را به نظر هاله ز نور
در كنارش قدوبالائي ديد
قامت سرو چو رعنائي ديد
ز سراپا همه او بود سپيد
يك نظر ديد و دگر هيچ نديد
ديدنش حالت رويائي بود
حاصل گريه پنهاني بود