خداي من!
اين منم و پستي و فرومايگيامو اين تويي با بزرگي و کرامتتاز من اين ميسزد و از تو آن ......چگونه ممکن است به ورطه نوميدي بيفتم در حالي که تو مهربان و صميمي جوياي حال مني.
...خداي من!تو چقدر با من مهرباني با اين جهالت عظيمي که من بدان مبتلايم!تو چقدر درگذرنده و بخشندهاي با اين همه کار بد که من ميکنم و اين همه زشتي کردار که من دارم.
...خداي من!تو چقدر به من نزديکي با اين همه فاصلهاي که من از تو گرفتهام....تو که اين قدر دلسوز مني! ......خدايا تو کي نبودي که بودنت دليل بخواهد؟تو کي غايب بودهاي که حضورت نشانه بخواهد؟تو کي پنهان بودهاي که ظهورت محتاج آيه باشد؟...کور باد چشمي که تو را ناظر خويش نبيند.کور باد نگاهي که ديدهباني نگاه تو را درنيابد.بسته باد پنجرهاي که رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.و زيانکار باد سوداي بندهاي که از عشق تو نصيب ندارد.
...خداي من!مرا از سيطره ذلتبار نفس نجات ده و پيش از آنکه خاک گور، بر اندامم بنشيند از شک و شرک، رهاييام بخش.
...خداي من!چگونه نااميد باشم، در حالي که تو اميد مني!چگونه سستي بگيرم، چگونه خواري پذيرم که تو تکيهگاه مني! اي آنکه با کمال زيبايي و نورانيت خويش، آنچنان تجلي کردهاي که عظمتت بر تمامي ما سايه افکنده