دل آرزو در تمناي وصل نچيدست يك گل از جانت هنوز كه بر ديده بار سفر بستهاي سفر ميبرد با تو جان مرا سرشكم شود آب و قرآن و برگ در آيينه ديدة منتظر به راه تو تا بازگردي به مهر كجا ميروي ميزبان دلم كه تنها مسافر منم، راهيام من آن شعر خامم كه ميخواهيام مرا پخته كن در تنور حضور كه در لحظههاي بلند عبور شوم شعر نابي ز باران نور و شايسته گردم چو گل شب پيشواز تو را
دل آرزو در تمناي وصل
نچيدست يك گل از جانت هنوز
كه بر ديده بار سفر بستهاي
سفر ميبرد با تو جان مرا
سرشكم شود آب و قرآن و برگ
در آيينه ديدة منتظر
به راه تو تا بازگردي به مهر
كجا ميروي ميزبان دلم
كه تنها مسافر منم، راهيام
من آن شعر خامم كه ميخواهيام
مرا پخته كن در تنور حضور
كه در لحظههاي بلند عبور
شوم شعر نابي ز باران نور
و شايسته گردم چو گل
شب پيشواز تو را