اي ستاره ي درخشان آسمان دلم؛ اي خدا .........
اشك سوزان چشمان مرا ببين ، بغض من در جاده هاي بي كسي گم شده
دوست ندارم همچون يك عروسك كوكي باشم
هرگز نمي خواهم كه در صندوقچه ي دلت مخفي بمانم
نمي خواهم در فشار هرزه ي نگاهها خرد شوم
من طالب پيوستن هستم ،من مي خواهم شاهد سپيده دم عشق باشم
من هم مي خواهم سرود عاشقانه سر دهم
رقص نيرنگ را نمي خواهم ،مرا پناه ده و از شبهاي پر عذاب مرا دور ساز
بگذار تا زائيده ي عالي ترين تصويرها باشم
بگذار تا معناي هستي را در يابم و معجزه ي عشق را ببينم
مي خواهم به آرامي به روي مخمل شب چشمهانم را بر هم گذارم
هجوم كابوسهاي شبانه را از من برهان
تيغ بي وفايي را به من نشان مده ...شوق پرواز را به من بياموز
و جاي حسرت را برايم باقي مگذار
بگذار تا مرواريد دريايت شوم ،بگذار تا به نيستان دلت راه يابم
شكوه عشقت را از من دريغ نكن ،چهره ي تلخ جدايي را از من دور ساز
چشمان صاف و زلالت را برايم گل آلود نكن ،بر عشق پاكم نفرين نكن
مگذار كه نشكفته پرپر شوم
زندگي مرا وسعت بخش به حرفهاي دلم نگاه كن
برگ ريزان پائيزم را با تو مي خواهم چرا كه با بودن تو ديدني و زيبا مي شود
جاده ي تنهايي پائيزان فقط با بودن تو انتها مي يابد
مي خواهم چشمانت را باز كني و مرا ببيني
نمي خواهم روزي باشد كه ديگر من تمام شده باشم
آه كه چه شيرين است در اين برگ ريزان و در اين جاده ي تنهايي با تو همگام شدن
خدايا اگر قرار بود روزي شاهد باختنم باشم
پس چرا آتش عشقت را در وجودم شعله ور كردي ؟؟؟؟؟؟؟