غبار دلم از گنه پاک کن
چو پاکم نمودي مرا خاک کن
بميرانم اما به کسر گناه
چنين کن بر اين بنده رو سياه
ببخشا مرا و پناهم بده
به حکمي تو حذف گناهم بده
تو که پاک و پاکيزه زادي مرا
گنه کار و آلوده خواهي چرا
در رحمت بي نياز تو کو
که گم گشته اين بنده بي آبرو
سيه روي و افسرده و شرمسار
ز درماندگي گشته پيوسته زار
پناهي ندارد بجز کوي تو
به شرمندگي آمده سوي تو
ز درياي لطف کريمانه ات
جوابم مکن از در خانه ات
من رو سيه را پناهي بده
زلطفت به مقدار کافي بده
ندارم بجز راه کوي تو راه
همين مانده بر بنده رو سياه