• وبلاگ : 
  • يادداشت : موسم حجّ بوي حسين(ع) مي ده ...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 6 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + احسان(تورنتو) 
    ...........
    علي در خيبر هم تنها بود، علي در صفين هم تنها بود، علي در جمل هم تنها بود، علي در تنهايي اش هم تنها بود....چون علي بود!
    و آنجا که ميدانست وقت به پايان آمده؛ ابن ملجم را بيدار کرد!
    ابن ملجم برخيز!! برخيز وقت نماز صبح است و رستگاري من!... چرا علي!؟...خسته ام! به خداي کعبه که خسته ام، محمد(ص) ديگر در کنارم نيست، فاطمه را هم از من گرفتند عمري در راه اسلام و تثبيت آن دويدم و حالا ديگر خسته ام، بگذاريد بروم، مرا ياريگري نيست، علي را رها کنيد!
    هل من ناصر ينصرني؟
    آيا ياريگري هست مرا ياري کند؟...و تو خودت بهتر ميدانستي حسين! کسي نيست تو را ياري کند!
    حسين هم خسته شد! او هم از نامردي همين نامردمان کوفه نشين خسته شد! چه شد شما را که مرا با هزاران نامه به خود خوانديد و حالا پيمان شکستيد!؟ کجاييد کوفيان؟ کجاييد مسلمانان!؟ تشنه ام! کودکانم تشنه اند! سيرابمان کنيد! نه با شمشيرهايتان! جرعه اي آب دهيد! کودکانم را دريابيد..! واي بر شما! با من چه کرديد؟ واي بر شما با زينبم چه کرديد؟ با علي اصغرم چه کرديد؟ واي بر شما!!

    و يقين بدانيد آنهنگام که حسين از اسب به زمين افتاد!.....يا حسين!!!.....يقين بدانيد آنهنگام که شمر بر بالاي سر مبارک آمد و چون يک حيوان درنده چنگ در گيسوان مولا زد! يقين بدانيد آنهنگام که سر را از بدن ميبريد!! حسين نيز گفت فزت و رب الکعبه اما کسي نشنيد!!.....چرا!؟...چون حسين را نايي دگر در تن نمانده بود!! واااااااي حسسسسسسسسسسسسسسسين!!......حسين را ديگر تواني نمانده بود!!! حسين نيز تشنه بود و خسته! آخر او با دهان تشنه ميجنگيد!!آري...فزت و رب الکعبه علي همان هل من ناصر ينصرني حسين بود....اما ما هنوزم آن را نشنيده ايم!!