يکم ذي الحجه سالروز ازدواج حضرت علي (ع) و حضرت فاطمه (س) است؛ به اين مناسبت بخش کوچکي از تاريخ اين واقعه فرخنده پيش روي شماست.
ميان مراسم عقد و عروسي دخت گرانمايه پيامبر فاصلهاي کوتاه افتاد اما اين فاصله دليل خاصي نداشت بلکه بدان جهت بود که از سويي امير مؤمنان از پيامبر گرامي خجالت ميکشيد که گام به پيش نهد و همسر خويش را به خانه ببرد و از ديگرسو پيامبر خدا نيز به خاطر گرامي داشت شکوه و عظمت دختر ارجمندش نميخواست در اين مورد پيشگام گردد و پيش از پيشنهاد همسر ارجمند فاطمه، وي را به خانه او بفرستد. اين فاصله ميان مراسم عقد و عروسي به ظاهر چند ماه به طول انجاميد و جريان مسکوت ماند اما سرانجام عقيل، نزد امير مؤمنان رفت و دليل سکوت وي را پرسيد و از او خواست که مقدمات عروسي را فراهم آورد. علي (ع) از پيامبر خجالت ميکشيد که از عروسي فاطمه سخن به ميان آورد اما عقيل، موضوع را پي گرفت و سرانجام تصميم بر آن شد که با هم نزد پيامبر شرفياب گشته، موضوع را با آن حضرت در ميان نهند. علي (ع) و عقيل در راه شرفيابي به محضر پيامبر به ام ايمن برخورد کردند و او به آنان توصيه کرد که اجازه دهند تا انجام اين کار را او به عهده گيرد. آنگاه وي نزد ام سلمه آمد و جريان را با او در ميان نهاد و به همراه ديگر همسران پيامبر، همگي به محضر آن حضرت شرفياب شدند. در روايتي آمده است که سخنگوي بانوان "ام ايمن" بود و او بود که گفت: اي پيامبر خدا اگر خديجه اينک در قيد حيات بود، ديدگانش به عروسي فاطمه نورباران ميگشت. واقعيت اين است که علي ميخواهد همسر گرانقدرش را به خانه خويش ببرد. تقاضاي ما اين است که با روشن ساختن چشم فاطمه به جمال همسر گرانمايهاش علي، به آن دو امکان آغاز زندگي مشترک بدهيد و ما را نيز با انجام اين عروسي شادمان سازيد. پيامبر گرامي فرمود: چرا علي خودش خواستهاش را مطرح نميکند؟ ام ايمن پاسخ داد: از شما خجالت ميکشد. فرمود: او را نزد من بياوريد تا ترتيب کار را بدهم. ام ايمن نزد امير مؤمنان آمد و به او که در انتظار دريافت پاسخ بود، گفت: آن حضرت شما را ميخواهد. او به همراه آن بانو نزد پيامبر آمد و پس از سلام، با وقار و ادب در گوشهاي نشست و از شدت حيا سر به زير افکند. پيامبر از او پرسيد: علي جان، آيا دوست داري همسرت را به خانهات ببري؟ پاسخ داد: آري، پدر و مادرم فدايت باد! پيامبر فرمود: بسيار خوب، به خواست خدا امشب يا شب آينده همسرت در خانهات خواهد بود. اينک برو براي فاطمه خانهاي فراهم کن تا فاطمه در آنجا فرود آيد. علي گفت: من در مدينه خانهاي جز خانه حارثه ندارم. پيامبر فرمود: ما بدان جهت که همه خانههاي حارثه را براي سکونت خود و نزديکانمان گرفتهايم ديگر از او خجالت ميکشيم. اين جريان به گوش حارثه رسيد. به سرعت نزد پيامبر شتافت و گفت: اي پيامبر خدا! هستي و امکانات و جان من از آن خدا و پيامبر اوست. به خداي سوگند چيزي در نظرم دوست داشتنيتر از آن نيست که شما آن را از من بپذيريد. به خدا سوگند آنچه از ثروت و خانه و امکاناتم را شما بگيري، از آنچه نزد خودم باشد محبوبتر است و خانه، خانه شماست . راستي که شگفتا از اين ايمان به خدا و پيامبر! و شگفتا از اين ايمان و عقيده راستين به جهان ديگر و پاداش آن! بدينسان حارثه يکي از خانههاي مسکوني خويش را در اختيار علي (ع) نهاد و آن حضرت نيز به سروسامان بخشيدن بدان و آراستن اتاق ويژه عروسي پرداخت.