جهان خسته است , تنم خسته است , دلم از اين همه نيرنگ شکسته است , خدا هم شايد اينک خسته است و شايد هم رها کرده است اين مردمان مردم نماها را
من اينجا بس غريبم غربتم را چاره اي نيست , پاسخي نيست , باليني که سر بر آن فرود آرم وهرآنچه درون سينه ام تنگي کند بيرون بريزم اندکي آرامش يابم
محبت را سرايي نيست , سلامت را جوابي نيست , نگاهت را نگاه گرم مهرآميز ياري نيست. من اينجا بس غريبم , غريبي آنچنان بر جان مي تازد که جانم را برايش هيچ نايي نيست... ميان اين همه مردم کسي آيا نگاهم را نمي بيند؟! نگاهي خسته و گاهي پوشيده شده از اشک چندين ساله ام را آيا کسي نمي بيند؟! کسي باور نمي دارد رنجي هست, عذابي هست خشمي هست
...!!و شايد هم خدايي هست
قربونت برم خدا چقدر قريبي رو زمين