گفتم به دوســــت، از چه نهاني ز ديدهام
گفتـــا ز بس بيادبي از تــــــو ديـــــدهام
گفتم به دوست توبه کنم از گنــاه خويش
گفتا ز غير توبــــهشـــــکستن نديـــدهام
گفتم به دست تو قلم عفو سرمدي است
گفتا به روي نامــــ? زشـــــتت کشيدهام
گفتم هزار راز نــــهان در دل من است
گفتا نـــگفته راز نــــــهانت شـــنيدهام
گفتم به اشـــک ديـــد? زارم عنـــــايتي
گفتا که گوهـري است که من پرويدهام