• وبلاگ : 
  • يادداشت : *يا علي ، مددي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 13 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ترنم معرفت 

    سلام بر شما

    چند وقتي بود كه به خاطر برنامه هاي كاري مختلفو امتحانات فرصت سر زدن به وبلاگ رو نداشتم انشا الله به خاطر اين مساله از اين حقير دلگير نباشيد.

    گرچه در نيمه ي دوم ماه مبارك رجب هستيم هنوز هم جا داره تا حلول اين ماه مبارك رو تبريك بگم. ديشب كتابي مي خوندم به نام "تحفه ي رجبيون" از آثار مركز پژوهشهاي اسلامي صدا سيما.

    در بخشي از كتاب آمده:

    خداوند متعال مي فرمايد:« هم نشين كسي هستم كه با من همنشيني كند، فرمان بردار كسي هستم كه فرمان بردارم باشد و بخشنده و خواهان بخشايش هستم.

    ماه، ماه من، بنده، بنده ي من و رحمت، رحمت من است. هر كس در اين ماه مرا بخواند، او را اجابت مي كنم، هر كس از من بخواهد به او مي دهم و هر كس از من هدايت بطلبد او را هدايت مي كنم.اين ماه را رشته اي بين خود و بندگانم قرار دادم كه هر كس آن را بگيرد به من مي رسد.»

    آدم بزرگي نيستم كه به خودم اجازه ي نصيحت كردن بدم اما چه خوبه توي اين ماه هواي دلها رو بيشتر داشته باشيم.

    دل، هديه ي خدا به آدم خاكيه، وقتي اين فرصت ها از راه مي رسه هواي هم صحبت ديرينه اش رو مي كنه. پس به دلهامون اجازه ي تازه شدن دوباره بديم.

    دعا مي كنم همه ي ما جزء لبيك گويان به نداي "أيها الرجبيون" باشيم و نه خداي نكرده مشمول "خاب الوافدون علي غيرك و خسر المتعرضون الا لك و ضاع الملمون الا بك..."

    ما رو از دعا فراموش نكنيد.

    موفق باشيد

    پاسخ

    سلام و عرض ادب و خيرمقدم مجدّد. اين كه محروم بوديم از نوشته هاي نابتون در وبلاگ بحثي است علي حدّه اما خوشحاليم از اين كه فرصت نداشتنتون به خاطر وظيفه ي خطير كسب علم و ساير امور واجب بوده و همينطور از اين بابت كه باز مي نويسيد خوشحال تريم. منتظر مطالب ارزنده تون هستيم. شهاب

    سلام كربلائي!

    زيارت و طاعات و عبادات مورد قبول درگاه حق

    وفات حضرت زينب (س) دختر مولا علي(ع)و بي بي فاطمه زهرا(س) اسوه ي صبر و پيام آورعاشورا را به شما بزرگوار تسليت گفته و براي همه گرفتاران و حاجتمندان وبيماران دعا بفرمائيد

    يا زينب(س) مدد!

    سلام
    خوبيد
    عيدتون مبارک
    اين ايام ملتمس دعاييم
    + كربلائي 

    سلام!

    قبول باشه

    معتکف کوي دوست

    التماس دعا

    + گل نرگس 
    درمانده ايم که اين چگونه بي اعتقادي و چگونه اعتقادي است که هيچ گاه حاضر نيست اسم اميرالمؤمنين را بدون امام بياورد! راستش کمي پريشان شده ايم. مگر مي شود کسي بهترين سالهاي جواني اش را بي اعتقاد روي چنين موضوعي کار کند و چنان اديبانه ... اما استاد بي توجه به ما ادامه مي دهد.)

    من در خانواده اي مسيحي بزرگ شده ام که اعتقاد به اين چيزها نداريم، اما بگذاريد خاطره اي با مزه برايتان تعريف کنم. پدر من حجار بود، سنگ تراش. کارهايش را مي فروخت و به دهات اطراف مي برد و روزي اش از اين راه به دست مي آيد. اما سنگي را در خانه نگاه داشته بود و دو سال روي آن کار مي کرد. بعد که کارش تمام شد آن را به سر در خانه مان آويخت.
    حساس شده ايم تا بدانيم چه چيزي به سر در خانه اين خانواده مسيحي در ده مسيحي نشين مرجعيون نصب شده بوده است. از استاد مي پرسيم:
    روي آن سنگ چه نوشته شده بود؟استاد مي خندد و مي گويد:

    " لافتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار."

    برگرفته از وبلاگ اول ببين وبعد بخوان

    عيدتان مبارك

    + گل نرگس 
    نهج البلاغه؟!
    - آري! من نهج البلاغه را به دست مي گرفتم و از مدرسه مي گريختم و مي رفتم در کنار چشمه اي، به صخره اي تکيه مي دادم و غرق درياي نهج البلاغه مي شدم.

    پس همين کتاب شما را با اميرالمؤمنين آشنا کرد!
    نه! من تازه گرفتار ادبيات امام علي شده بودم و نه گرفتار شخصيت امام. فراموش نکنيد که ما مسيحي بوديم و در دِهي مسيحي نشين مي زيستيم. پس خيلي به امام علي علاقه اي نداشتيم. البته برادرم فؤاد هر وقت که مهمان داشتيم، اشعاري در مدح اميرالمؤمنين براي مهمان ها(ي مسيحي) مي خواند و همين کمک مي کرد به من!

    چگونه به شخصيت جامع اميرالمؤمنين نزديک شديد؟
    - وقتي رفتم دانشگاه همزمان در دو رشته ادبيات عرب و فلسفه عرب تحصيل و بعد تدريس مي کردم. در هر دوي اين رشته ها مجدداً با امام علي برخورد کردم، به عنوان شخصيتي بزرگ در ادبيات و فلسفه.

    تصميم گرفتم يک تحقيق خيلي جدي بکنم پيرامون اين شخصيت. از عقاد و طه حسين بگير تا علماي شيعه. هر کتابي را که مرتبط با امام علي بود، خواندم.با مطالعه اين کتاب ها متوجه شدم که همه در مورد ولايت امام علي، حقانيت يا عدم حقانيت او صحبت کرده اند و شخصيت بزرگ او در اين بحث ها گم شده است. چندان در حواشي مسأله خلافت فرو مانده اند که چهره نوراني علي را نديده اند. زمامداري علي را ديده اند؛ اما از انسانيت او مغفول مانده اند.من سيراب نشدم. پس شخصيت درخشان و بزرگ او را شکافتم. فقد بقرت عبقريته! دوباره برگشتم به کنار سرچشمه هاي مرجعيون، عيون مرجعيون و نهج البلاغه دوران کودکي، اما با روشي جديد. همه کتابهايم درباره امام علي را همين گونه نوشتم... .

    استاد ! از اولين کتاب بگوييد صوت العدالة الانسانيه...
    اتفاقاً ماجرايش خيلي زيباست. شما حتماً خيال مي کنيد که با کمک مسلمانان اين کتاب چاپ شد؟ (سر تکان مي دهيم - مي خندد ) همان طور که متنش را مي نوشتم، سردبير مجله الرساله آمد و گفت به ما بده که شماره به شماره چاپ کنيم. من قبول نکردم.بعد از اصرار و الحاح فراوان او عاقبت دو قسمت از متن را به او دادم. بلافاصله بعد از چاپ، رئيس کشيشان و راهبان فرقه کرمليه (از فرق ماروني مسيحي) گفت: من خودم اين را به هزينه خودم چاپ مي کنم. طبيعتاً خيلي خوشحال شدم. براي اين که ديدم از دست اين ناشرها - که عمده شان واقعاً دزدند- خلاصي يافته ام.

    بعد حتماً مسلمانان شما را پيدا کردند!
    خير اتفاقاً اول کار، مسيحي ها فهميدند و آمدند پهلوي من. ذوق زده و شادان. مي گفتند تو عرب را سرافراز کرده اي. پول جمع کرده بودند و مي خواستند پول چاپ کتاب را به من بدهند. گفتم اين کتاب را با پول خودم چاپ نکرده ام و رئيس راهبان کارمليه چاپ کرده. رفتند که به او پول بدهند. او گفت خجالت بکشيد، من اين را چاپ نکرده ام. اين پول راهباني است که در اينجا عبادت مي کنند. ببريد اين پول را بدهيد به فقرا.بعدها آن کشيش - رئيس راهبان کارمليه - به من گفت من امام علي را دوست دارم و از برکت او فقراي ما نيز به نوايي رسيدند.

    + گل نرگس 

    عجب، استاد! بالاخره مسلمان ها چه کردند؟
    اول از همه قاسم رجب صاحب مکتبه اي در بغداد – کتاب را برد و طواف داد دور ضريح اميرالمؤمنين؛ اما بعد از او بعضي برادران شيعه اين کتاب را بارها چاپ کردند و به من چيزي ندادند و متأسفانه حتي براي خريد کتاب خودم به کتاب فروشي ها مي رفتم.

    آيا تا به حال به نجف رفته ايد؟
    نه! تا به حال به نجف نرفته ام. (شگفتي ما را که مي بيند، توضيح مي دهد: ) اما دو بار به کربلا رفته ام براي سخنراني. آنجا مقام (قبر) امام حسين، پسر ايشان را نيز زيارت کرده ام.

    دوست نداريد به زيارت اميرالمؤمنين مشرف شويد؟
    راستش را بخواهيد تا وقتي اين مردک زمامدار است نه. صدام حقيقتاً آدم کثيفي است. قوميت عرب را به سخره گرفته است. ننگ عرب است.- اين مصاحبه در زمان صدام انجام شده است-

    امام خميني را چگونه ديده ايد؟
    خميني بزرگترين رهبر جهان اسلام بوده است، در ميان معاصران. خيلي بالاتر از حتي ناصر. من بزرگي و عظمت و حتي علم خميني را از اخبار مي توانستم فهم کنم؛ اما دو سال پيش که به ايران رفتم و خانه محقرش را ديدم، چيزي عظيم تر در او يافتم و آن نبود مگر صداقت و ساده زيستن و با مردم بودن...

    از او راجع به ادبيات داستاني عرب پرسيده شد و او جواب مي دهد.
    خوشحالم از اين که داستان هاي ميخائيل نعيمه و نجيب محفوظ را پشت ويترين کتابفروشي هاي پاريس مي بينم.
    (بعد ناگهان مي پرسد آيا لامارتين را مي شناسيد؟ ما سر تکان مي دهيم که بله!) در يکي از کتابفروشي هاي پاريس من يک کتابي از لامارتين گير آورده ام، قديمي، راجع به پيامبر شما که کتاب بسيار نفيسي است؛ اما متأسفانه مسلمانان دنبال اين چيزها نيستند. مثلاً همين "علي و الثوره الفرينسيه" را هيچ مسلماني نيامده است به فرانسه ترجمه کند. آيا ترجمه اين کتاب خدمتي به اسلام نيست؟ آيا مسيحيان بايد اين کتاب حاضر و آماده را به فرانسه ترجمه کنند؟آيا کتاب "امام علي و قوميت عربي" که يک کتاب بسيار دقيق است که چگونه امام از مسأله قوميت و به دور از ناسيوناليسم منحط به انسانيت مي رسد، شايسته تحقيق و تتبع نيست؟

    من عقيده دارم امام علي از مسيح بالاتر است. من شيفته شخصيت انساني امام شده ام.ما کلاً مسيحي بوده ايم و بالطبع به امامت امام علي اعتقادي نداريم.

    + گل نرگس 

    با احتساب ترافيک بيروت حدود 5 دقيقه زودتر از زمان ملاقات، به محله الحمرا رسيده ايم. راننده رايزني کنار کافه اي نقلي مي ايستد و ما نشاني را براي دو پيرمردي که پشت ميز نشسته اند، مي خوانيم. هر دو به تأسف سر تکان مي دهند که شارع امين مشرق را نمي شناسند. بعد با ناراحتي مي گوييم که با استاد جرج جرداق قرار داريم. ناگهان از جا مي پرند و مي گويند، خانه جرج جرداق دو خيابان آن طرف تر است. با راهنمايي آنها به راحتي منزل را پيدا مي کنيم. الحمرا محله اي است مرفه تر از ساير محلات بيروت و دست کم اسمش ما را به ياد قصر الحمرا مي اندازد. انتظارش را نيز داشتيم. نويسنده اي که يک کتابش در جهان تشيع بيش از يک ميليون نسخه، فروش داشته است، بايد هم در چنين محله اي زندگي کند.

    اما ... واقعيت آن است که هر چه از خيابان اصلي دورتر شديم، بيشتر شک کرديم! خانه جرج جرداق يک آپارتمان معمولي در يک ساختمان قديمي در خياباني متوسط بود. اسمش را روي زنگ پيدا کرديم. خودش جواب داد و در را باز کرد. چشمتان روز بد نبيند. قصر الحمرا، آپارتماني بود حدود 100 متر، مملو از روزنامه و کتاب و بروشور، نه مرتب و طبقه بندي شده، و نه تميز و پاکيزه. انگار کن که 200 کيلو روزنامه و 20 کارتن کتاب را بدهي دست يک بچه بازيگوش و بگويي هر جور که خواستي آنها را پخش و پلا کن! تابلويي هم به ديوار آويزان بود؛ مجلس رقصي کج! در حضور سلطاني خاک آلود! البته ناگفته نماند يک وجب خاک (دقيقاً همان 5 انگشت!) روي همه چيز نشسته بود، جوري که روي هيچ صندلي و مبلي نمي توانستيم بنشينيم. وقتي خواستيم چند کتاب را از روي مبلي برداريم تا جا باز شود، استاد به سرعت جلو دويد و با دقت کتابها را برداشت و در جايي ديگر قرار داد. انگار نظمي در ميان اين بي نظمي حاکم بود. بگذريم؛ در زمان بسيار کوتاهي، همه اينها را خلق مهربان و چهره خندان استاد 75 ساله محو کرد.

    پرسيد که آيا عربي مي فهميم؟
    جوابش داديم: شوي شوي! (کمي!) اما اشاره کرديم که السيد شريف، کار ترجمه را انجام مي دهد.
    ديگر جرج جرداق با ما صميمي شده بود. به او گفتيم که خانه همه اهل قلم همين شکلي است. خنديد و جواب داد: زن و بچه ام به خاطر همين خانه از دست من به ده مان فرار کرده اند...
    همان ابتداي کار سؤال کرديم که آيا استاد تا به حال به ايران سفر کرده است؟ و او جواب داد که دو بار، يک بار براي بزرگداشت سعدي و ديگر بار هم همين دو سال پيش (يعني 2000 ميلادي). مردمان ايران زمين را بسيار دوست مي دارم،

    نگاه مي کنم به اولين ترجمه امام علي، صداي عدالت انسانيت، اثر سيدهادي خسروشاهي. در شهريور سال 1344 هجري شمسي خسروشاهي چندان مقيد و دقيق بوده است که در صفحات اول کتاب، نامه خود به جرداق را براي ترجمه و اجازه جرداق چاپ زده است.

    + گل نرگس 

    " از من اجازه خواسته ايد که هر 5 جلد کتاب مرا به فارسي ترجمه کنيد و من اين اجازه را به شما مي دهم... از او درباره چگونگي علاقه مند شدنش به شخصيت اميرالمؤمنين سؤال شد:

    - من متولد 1926 هستم. در ده مرجعيون به دنيا آمده ام. دهي در ژنوب (جنوب) لبنان! دهي که اهل آن مانند ساير دهات اطراف، ذوق اصيل ادبي دارند... .

    جالب است بدانيد براي شناخت لهجه لبناني در ميان لهجه هاي مختلف عربي کافي است به مخرج جيم دقت کنيد. لبناني ها از تلفظ جيم عاجزند و آن را «ژ» تلفظ مي کنند. (اين هم براي آنهايي که خيال مي کنند عربها گچ پژ ندارند!) جالب تر است که بدانيد در لبنان اهل ده بودن! نمودار اصالت است. کاملاً به خلاف مملکت ما که هنوز لهجه مان بر نگشته، ادعاي پايتخت نشيني مي کنيم. يعني آنها به هيچ وجه دوست ندارند که خود را اهل عاصمه - پايتخت- بلدشان، بيروت بدانند. به عکس، هر جايي که مي روند اصالت روستايي خود را به رخ مي کشند. ضمن آن که فراموش نکنيم روستاييان عرب (باديه نشينان قديم) به دليل فصاحت و بلاغت، همواره بهترين افراد براي تحقيق اهل لغت بودند. بگذريم، استاد با ذوق اتيمولوژيکش ادامه داد:

    - من زاده مرجعيون هستم. مرجعيون از دو لغت مرج و عيون تشکيل شده است. يعني محلي که در آن چشمه ها پيش مي آيند. کنايه از سرسبزي و طراوت. (و البته راست مي گفت، ديروزش ما در بازديد از جنوب به طور اتفاقي از آن روستاي مرزي گذر کرده بوديم.) ده ما مملو از چشمه بود و من نيز کودکي مملو از شور. هر روز از مدرسه فرار مي کردم و به يکي از اين چشمه ها پناه مي بردم. مدير مدرسه و معلمان همواره به دنبال اين کودک فراري بودند و هر روز به خانواده ام اعتراض مي کردند. در اين ميان فقط برادرم حامي من بود. فؤاد جرداق.

    - همان فؤاد جرداق شاعر؟
    - بله! برادر بزرگ من، فواد جرداق، شاعر و لغوي بود. بسيار اهل مطالعه. اصلاً او مرا به اين وادي کشاند. هر زماني که پدر و مادر، معلم و مدير، معترض من مي شدند از من دفاع مي کرد و به من مي گفت تو خارج از مدرسه بيشتر چيز ياد مي گيري. حقيقت آن است که او بعد از اين که پشتکار مرا در خواندن متون ادبي ديد، روزي کتابي قطور به من هديه داد و گفت، همه ادبيات عرب در همين کتاب خلاصه شده است... .

    + گل نرگس 

    آن روز که يک مسيحي عاشق علي شد

    من نهج البلاغه را به دست مي گرفتم و از مدرسه مي گريختم و مي رفتم در کنار چشمه اي، به صخره اي تکيه مي دادم و غرق درياي نهج البلاغه مي شدم...

    فراموش نکنيد که ما مسيحي بوديم و در دِهي مسيحي نشين مي زيستيم. پس خيلي به امام علي علاقه اي نداشتيم. البته برادرم فؤاد هر وقت که مهمان داشتيم، اشعاري در مدح اميرالمؤمنين براي مهمان ها(ي مسيحي) مي خواند...

    هر کتابي را که مرتبط با امام علي بود، خواندم.با مطالعه اين کتاب ها متوجه شدم که همه در مورد ولايت امام علي، حقانيت يا عدم حقانيت او صحبت کرده اند و شخصيت بزرگ او در اين بحث ها گم شده است. چندان در حواشي مسأله خلافت فرو مانده اند که چهره نوراني علي را نديده اند...

    در سال 2002 ميلادي رضا اميرخاني، داستان نويس کشورمان که به همراه تعدادي از نويسندگان ديگر به لبنان سفر کرده بودند، ديداري نيز با جرج جرداق داشته که شرح اين ديدار را ميخوانيد

    عاشقان اميرالمؤمنين در تمام دنيا با کتاب الامام علي، صوت العدالة الانسانيه جرج جرداق، نويسنده بزرگ لبناني آشنا هستند. تتبع و تحقيقات جرج جرداق، واکاوي و تفحص در زندگي و احوالات اميرالمؤمنين نيست ؛ بلکه شرح عشقي است به شخصيتي بزرگ و فراانساني.
    در سال 2002 ميلادي رضا اميرخاني، داستان نويس کشورمان که به همراه تعدادي از نويسندگان ديگر به لبنان سفر کرده بودند، ديداري نيز با جرج جرداق داشته که شرح اين ديدار را در زير ميخوانيد:

    خانه جرج جرداق، در محله الحمرا است. محله اي مسيحي نشين در شمال غرب بيروت؛ بيروت نمايشگاهي است از ملل و مذاهب. شوخي نيست، کشوري با حدود 10 هزار کيلومتر مربع مساحت و 3 ميليون نفر جمعيت، 18 مذهب رسمي دارد. تا پيش از رفتن به لبنان همواره برايم سؤال بود که هويت يک لبناني چگونه تعريف مي شود؟ چه مؤلفه هايي هويت لبناني را مي سازد؟ کشوري به اين کوچکي چگونه توانسته است تا اين حد خبرساز باشد و در فرهنگ پيشرو؟ چه چيزي جز زبان، اين کشور را که در آن هيچ نماد عربي – پوشش، معماري، حتي آب و هوا! – ديده نمي شود، با ساير کشورهاي عرب پيوند داده است؟ تقابل مدرنيسم فرانسوي و سنت عربي چه آش درهم جوشي را پديد آورده است؟ کهن الگوي انسان لبناني کيست؟

    سلام بزرگوار...

    ولادت مظهر عشق و مردانگي و اسوه تقـوي و مظــهر ايمان حضرت علي (ع) رو خدمت شما تبريک و تهنيت عرض ميکنم...
    اميدوارم در پناه خداي مهربان و زير سايه مولا علي (ع) لحظه هاي زندگيتون سرشار از نشاط و عشق و شور باشد...

    در پناه حق....

    سلام!

    با عرض تبريك ميلاد مولاي متقيان حضرت علي (ع)

    با آرزوي بر آورده شدن حوائج شيعيانش انشاءالله

    التماس دعا