با احتساب ترافيک بيروت حدود 5 دقيقه زودتر از زمان ملاقات، به محله الحمرا رسيده ايم. راننده رايزني کنار کافه اي نقلي مي ايستد و ما نشاني را براي دو پيرمردي که پشت ميز نشسته اند، مي خوانيم. هر دو به تأسف سر تکان مي دهند که شارع امين مشرق را نمي شناسند. بعد با ناراحتي مي گوييم که با استاد جرج جرداق قرار داريم. ناگهان از جا مي پرند و مي گويند، خانه جرج جرداق دو خيابان آن طرف تر است. با راهنمايي آنها به راحتي منزل را پيدا مي کنيم. الحمرا محله اي است مرفه تر از ساير محلات بيروت و دست کم اسمش ما را به ياد قصر الحمرا مي اندازد. انتظارش را نيز داشتيم. نويسنده اي که يک کتابش در جهان تشيع بيش از يک ميليون نسخه، فروش داشته است، بايد هم در چنين محله اي زندگي کند.
اما ... واقعيت آن است که هر چه از خيابان اصلي دورتر شديم، بيشتر شک کرديم! خانه جرج جرداق يک آپارتمان معمولي در يک ساختمان قديمي در خياباني متوسط بود. اسمش را روي زنگ پيدا کرديم. خودش جواب داد و در را باز کرد. چشمتان روز بد نبيند. قصر الحمرا، آپارتماني بود حدود 100 متر، مملو از روزنامه و کتاب و بروشور، نه مرتب و طبقه بندي شده، و نه تميز و پاکيزه. انگار کن که 200 کيلو روزنامه و 20 کارتن کتاب را بدهي دست يک بچه بازيگوش و بگويي هر جور که خواستي آنها را پخش و پلا کن! تابلويي هم به ديوار آويزان بود؛ مجلس رقصي کج! در حضور سلطاني خاک آلود! البته ناگفته نماند يک وجب خاک (دقيقاً همان 5 انگشت!) روي همه چيز نشسته بود، جوري که روي هيچ صندلي و مبلي نمي توانستيم بنشينيم. وقتي خواستيم چند کتاب را از روي مبلي برداريم تا جا باز شود، استاد به سرعت جلو دويد و با دقت کتابها را برداشت و در جايي ديگر قرار داد. انگار نظمي در ميان اين بي نظمي حاکم بود. بگذريم؛ در زمان بسيار کوتاهي، همه اينها را خلق مهربان و چهره خندان استاد 75 ساله محو کرد.
پرسيد که آيا عربي مي فهميم؟ جوابش داديم: شوي شوي! (کمي!) اما اشاره کرديم که السيد شريف، کار ترجمه را انجام مي دهد. ديگر جرج جرداق با ما صميمي شده بود. به او گفتيم که خانه همه اهل قلم همين شکلي است. خنديد و جواب داد: زن و بچه ام به خاطر همين خانه از دست من به ده مان فرار کرده اند... همان ابتداي کار سؤال کرديم که آيا استاد تا به حال به ايران سفر کرده است؟ و او جواب داد که دو بار، يک بار براي بزرگداشت سعدي و ديگر بار هم همين دو سال پيش (يعني 2000 ميلادي). مردمان ايران زمين را بسيار دوست مي دارم،
نگاه مي کنم به اولين ترجمه امام علي، صداي عدالت انسانيت، اثر سيدهادي خسروشاهي. در شهريور سال 1344 هجري شمسي خسروشاهي چندان مقيد و دقيق بوده است که در صفحات اول کتاب، نامه خود به جرداق را براي ترجمه و اجازه جرداق چاپ زده است.