چه خوش است من بميرم به ره ولاي مهدي!
سروجان بها ندارد كه كنم فداي مهدي
همه نقد ِ هستي خود ، بدهم به صاحب جان
كه يكي دقيقه بينم رخ دلگشاي مهدي
چه كنم چه چاره سازم كه دل ِ رميده ي من
نكند هواي ديگر به جز از هواي مهدي
نه هواي كعبه دارم ، نه صفا و مروه خواهم
كه ندارد اين مكان ها به خدا صفاي مهدي
من دل شكسته هر دم، به اميد در نشستم
كه مگر عيان ببينم ، قد دلرباي مهدي
دل من تپد به سينه ، به اميد روزگاري
" كه گذشت گاه محنت" ، شنوم ز ناي مهدي
به گداييش " فصيحي"، همه فخر مي فروشم
كه ز پادشاست برتر به جهان، گداي مهدي
" فصيحي