• وبلاگ : 
  • يادداشت : يادش به خير
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ايمان 

    نمي دانم ، چرا بيهوده گريانم

    غمين و پر ز درد و دل پريشانم

    در اين حالت تو گوئي مي زنند

    سيلي به رويم ، چنگ در جانم

    چرا هرگز نمي دانم

    در اين افسرده حاليها

    چراها بر دلم پيوسته مي تازد

    مرا ويرانه مي سازد

    ز آبادي شاديها

    خرابم مي كند هر دم

    به ترفندي خراب آلوده

    سويي مي كشد

    هر دم دلم را

    سخت نالانم

    كمند دام صيادي ؟ و يا زلف كمندآسا ؟

    نمي دانم نمي دانم

    چرا ؟ بيهوده گريانم

    چرا ؟ بيهوده نالانم

    صدا از دور دستي

    مي كند ، در گوش من آواز

    نفسهاي هوس انگيز افسونگر

    چرا هر دم مرا

    بر خويش مي خواند؟

    از اين حالت گريزانم

    از اين حالت گريزانم

    وليكن ره نمي دانم ....

    + sara 
    سلام برادر:

    حتما همينطوره...رفتن به اونجا جز خاطراتيه كه هرگز فراموش نميكنم...فضاي عجيبي بود!!!
    + سارا 
    سلام دلم هواي حرم اقا رو كرده خيلي دوست دارم برم پشت پنجره اون پنجره اي كه خيلي حاجت ازش گرفتم برم و گلايه كنم چرا؟ امسال من و اينقدر كه دوست دارم دعوتم نميكنه مثل اون موقعه ها!!!!
    + sara 
    خيلي دلنشين بود. اتفاقا يكي از عاشوراها ماهم مهمون شديم تو همون مسجد پاي منبر همون حاجي .....
    پاسخ

    سلام. يادش به خير.قبول داريد که فضاي معنوي و باحالي داشت.
    + سارا 

    اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم

    سلام اقا شهاب ، واقعاً دوراني بيادماندنيست با بچه محليها و هم هيئتيها بودن با خاطراتش آدم احساس پيري نميكنه خدا كنه دوباره هيئتا و مسجدمان مثل اون موقع با حال بشن به بركت :

    صلوات:

    اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم