آنگاه که روح از بدن جعفر عزيزم پرکشيد و به اعلي عليين پيوست و کالبد بي روح او بر زمين ماند صورتش نوراني بود و لبخند کودکانه اي کنار لبانش. همانجا در دم خدا را شکر کردم. چرا؟ شکر چه چيزي را؟ شکر اينکه پاداشي که خداوند به او داد با چشم خويش ديدم. ديگران هم مي گفتند چهره ي جعفر چقدر نوراني شده است. طوري خفته بود که گويي طفل شيرخواره اي يک شکم سير شير از سينه مادر خورده است. دانستم که خدا پاداش جعفر مرا داده است. اين همان رنگي است که رنگ سرفه ها در برابرش بي رنگ مي شود.
در خاتمه جعفر از تماهي همسايگان , دوستان و همکارانش بخاطر تحمل سرفه هاي ناهنجارش عذر مي خواهد.5/11/89
باتشکرچند باره سلام و درود خدا بر او باد
سلامت و موفق باشيد
صادق زلفي زمهرير
برادر جانباز شهيد
اما آخر داستان را بگويم ؛ به خدا قسم نمي خورم, زيرا اين روزها خدا را ارزان مي فروشند و يا بدتر از آن با قسم به خدا , دروغ خود را پوشش مي دهند. اما به اسم خودم قسم مي خورم که آنچه مي گويم عين واقعيت و حقيقت است.- مي خواهي باور بکن مي خواهي باور نکن- وقتي درد فشار مي آورد طبيعتا" تمرکز ذهني انسان به هم مي ريزد بويژه جعفر که هميشه يک پايش بيمارستان بود. اما برعکس ذهن و حافظه جعفر قويتر و دقيقتر کار مي کرد. روزهاي آخر ديدم داره زمزمه مي کنه به او نزديکتر شدم ببينم چي زمزمه مي کنه ديدم امامان (ع) را يکي يکي ذکر مي کنه بدون اينکه جابجا بگه يا کم و زياد کنه!
بخش5
- جعفر براي ايجاد صلح بين افراد واسطه مي شد و ميانجي گري مي کرد.
- در عين حال ساده و بي ريا و عاطفي بود , تفکر و رفتار پيچيده اي نداشت.- البته اين خصيصه چه بسا به ضررش تمام مي شد زيرا از سادگي او سوء استفاده مي شد.
- جعفر مومن بود.
بخش4
بخش3
- جعفر مردمدار بود. دلسوزبود.
- جعفر پرکار بود و با کار بازي ميکرد.
- جعفر در انجام امر خير پيشگام بود.
- جعفر خود را در ايام محرم وقف مردم عزادار مي کرد.- چه بسا خود شما از نزديک شاهد بوده ايد , مي توانيد از پدر هم سئوال کنيد.
- جعفر اهل گذشت و ايثار بود.
در ادامه سعي ميکنم اورا در چند جمله معرفي نمايم.
- جعفر يک گلوله آتشين بود , وقتي وارد جايي مي شد به همه انژي مي داد و همه را گرم مي کرد.
- جعفر سر شار از عشق و عطوفت و مهرباني بود.
- جعفر يک لحظه آرام و قرار نداشت , گويي با سکون و رکود هيچ ميانه اي نداشت , حتي به نوعي مي شه بگي او کثيرالسفر بود. بقول شاعر: ما زنده به آنيم که آرام نگيريم موجيم که آرامش ما عدم ماست
ادامه در بخش 3
با سلام
راستش ديروز دوشنبه 4/11/89 بطور اتفاقي اين وبلاگ را ديدم. وبلاگها معمولا" براي تعامل با مخاطبين بخشي دارند که اعلام نظر کنند. در وبلاگ شما اين قسمت يه مقدار رنگ عاطفي هم به خودش گرفته و پررنگ تر شده؛ هي اين پا و آن پا کردم که در اين قسمت چيزي بنويسم يا نه , تا اينکه از وبلاگ خارج شدم. هنوز وبلاگ را به اعضاي خانواده نشان نداده ام , نمي دانم نشان بدهم يا ندهم , نمي دانم چه حالي پيدا مي کنند؛ آخه بچه ها عاشق عمويشان هستند با اينکه جعفر نازنينم هر روز و هر لحظه با ماست مرتبا" گاه و بيگاه مي خواهند برويم بهشت زهرا سر خاک عمويشان , گويي چيزي در آنجا گم کرده اند. تحت الشعاع مشغله ي روزمره , همه چيز از يادم رفت.
چند ساعت بعد که از کارهاي روزانه فارغ شدم دوباره مطالبي را که ديده بودم جلوي چشمانم ظاهر شد. باز هي با خودم کلنجار رفتم که چيزي بنويسم يا ننويسم. نمي دانم من بايد چيزي بنويسم يا خواهرم , براي اينکه مي دانم شما کي هستيد , شايد بهتر باشد خواهرم برايتان چيزي بنويسد. به هرحال با کلي کلنجار رفتن به اين نتيجه رسيدم که اگر چيزي ننويسم جفاکرده ام , البته حق ديگران براي نوشتن يا ننوشتن مطلب به جاي خود محفوظ است.
باتقدير و تشکر از شما بخاطر ياد آوري چهارمين سالگرد شهادت جعفر عزيز با چتر شهيد گمنام – واقع امر اين است که ماها هستيم که روي ديگران قالب مي زنيم که فلاني نامي است يا گمنام , البته به اعتباري هم اينکار مي تواند درست باشد ولي حقيقت مي تواند چيز ديگري باشد چه بسا اهريمناني که فرشته نقابند. مگر نيستند قابيلياني که به خونخواهي هابيل نشسته اند- با اين وجود براي عنواني که وبلاگتان دارد ارزش و احترام والايي قايلم و مي گويم دستت درد نکنه. اما تصويري که از چهره ي او ارائه شده بسيار ناقص و کم رنگ است و به هيچ عنوان معرف شخصيت او نيست. باز احسنت بر شما که از او ياد کرده ايد. در ادامه سعي ميکنم اورا در چند جمله معرفي نمايم.
قسمت اول