آنگاه که روح از بدن جعفر عزيزم پرکشيد و به اعلي عليين پيوست و کالبد بي روح او بر زمين ماند صورتش نوراني بود و لبخند کودکانه اي کنار لبانش. همانجا در دم خدا را شکر کردم. چرا؟ شکر چه چيزي را؟ شکر اينکه پاداشي که خداوند به او داد با چشم خويش ديدم. ديگران هم مي گفتند چهره ي جعفر چقدر نوراني شده است. طوري خفته بود که گويي طفل شيرخواره اي يک شکم سير شير از سينه مادر خورده است. دانستم که خدا پاداش جعفر مرا داده است. اين همان رنگي است که رنگ سرفه ها در برابرش بي رنگ مي شود.
در خاتمه جعفر از تماهي همسايگان , دوستان و همکارانش بخاطر تحمل سرفه هاي ناهنجارش عذر مي خواهد.5/11/89
باتشکرچند باره سلام و درود خدا بر او باد
سلامت و موفق باشيد
صادق زلفي زمهرير
برادر جانباز شهيد