• وبلاگ : 
  • يادداشت : عكس هاي ناب از كربلاي معلا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ايمان 

    وقتي باور بودن در ذهن خسته ام جايي براي بودن ندارد؛ وقتي گناه مثل ريسماني گردن آويز روح پاك و انساني ام شده است؛ با كلمه مقدس عشق قلبم را دار مي زنند؛ زندگي مثل بن بستي همه ي هستي ام را در يك لحظه به نيستي مي رساند.

    چشمان اشك آلودم را مي گشايم مؤذن اذان مي گويد و خورشيد در پس شهر به اميد سپيده است. با خود مي گويم: او مرا مي خواند؛ به رسم بندگي آب را در سياهي جسم و روحم محو مي كنم و به سوي تو مي آيم...

    احساس زندگي در وجودم زنده مي شود و با اميد به سويت پر مي گشايم. ستايشت مي كنم ، به ركوع مي روم در مقابل اين همه عظمت گل هاي بنفشه ي كنار باغچه ركوع مي كنند. سر به سجده كه مي گذارم حس قلبي دوباره در درونم زنده مي شود و آرامش وجودم را فرا مي گيرد....

    + سارا 

    سلام عيدتون مبارك

    براي عاقبت بخيري و خوشبختي همه

    براي برآورده شدن حاجات

    صلوات:

    + ايمان 

    ادامه مطلب : امام سجاد (ع) بنده كامل پروردگار

    عبد الملك چون اين نامه را خواند گفت:

    آنچه براى ديگران موجب كاهش منزلت است براى على بن الحسين (ع) سبب رفعت است. (16)

    روزى يكى از بندگان خود را براى كارى خواست و او پاسخ نداد و بار دوم و سوم نيز، سرانجام از او پرسيد:

    ـ پسرم آواز مرا نشنيدى؟

    ـ چرا.

    ـ چرا پاسخ مرا ندادى؟

    ـ چون از تو نمى‏ترسم.

    ـ سپاس خدا را كه بنده من از من نمى‏ترسد (17)

    از او پرسيدند چرا ناشناس با مردم سفر مي كنى؟ گفت:

    خوش ندارم به خاطر پيوند با رسول خدا چيزى بگيرم كه نتوانم مانند آنرا بدهم (18)

    و روزى بر گروهى از جذاميان گذشت. بدو گفتند:

    ـ بنشين و با ما نهار بخور. گفت:

    ـ اگر روزه نبودم با شما مى‏نشستم. چون به خانه رفت سفارش طعامى براى‏آنان داد و چون آماده شد براى ايشان فرستاد و خود نزدشان رفت و با آنان طعام خورد (19)

    چون ميخواست به مستمندى صدقه دهد نخست او را مى‏بوسيد، سپس آنچه همراه داشت بدو ميداد (20)

    نافع بن جبير او را گفت:

    تو سيد مردمى و نزد اين بنده ـ زيد بن اسلم ـ مي روى و با او مى‏نشينى؟

    گفت: ـ علم هر جا باشد بايد آنرا دنبال كرد (21)

    در روايت مجلسى از مناقب است كه: ـ من نزد كسى مى‏نشينم كه همنشينى او براى دين من سود داشته باشد (22)

    و چون او براى خدا و طلب خشنودى خدا با بندگان خدا چنين رفتار مي كرد، خدا حشمت و بزرگى او را در ديده و دل مردم مى‏افزود.

    او را گفتند تو از نيكوكارترين مردمى. نديديم با مادرت هم خوراك شوى. گفت مي ترسم دست من به لقمه‏اى دراز شود كه او چشم بدان دارد و مرا عاق كند (23)

    او براى خدا و تحصيل رضاى پروردگار، با آفريدگان خدا، اين چنين با فروتنى رفتار مي كرد، و خدا حرمت و حشمت او را در ديده بندگان خود مى‏افزود. دشمنان وى ـ اگر دشمنى داشته است ـ مى‏خواستند قدر او پنهان ماند و مردم او را نشناسند، اما برغم آنان شهرت وى بيشتر مى‏گشت، كه خورشيد را به گل نمي توان اندود و مشك را هر چند در ظرفى بسته نگاهدارند، بوى خوش آن دماغ‏ها را معطر خواهد كرد.»

    + ايمان 

    امام سجاد (ع)؛ بنده کامل پروردگار<\/h1>

    <\/h2>


    و عباد الرحمن الذين يمشون على الأرض هونا

    و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما.و الذين يبيتون لربهم سجدا و قياما.و الذين يقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم إن عذابها كان غراما.ساءت مستقرا و مقاما.إذا أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما...و الذين لا يشهدون الزور و إذا مروا باللغو مروا كراما (1) .

    آيات فوق از سوره فرقان است. خداوند در اين آيات صفت مؤمنان گزيده را شمرده است. ... همه نشانه‏هايى را كه براى بندگان كامل پروردگار «عباد الرحمن» معين شده در على بن الحسين (ع) آشكار است. او در چنان دوره تاريك براى جويندگان انسانيت به حقيقت چراغى روشن بود. با رفتار و گفتار خود سيرت فراموش شده جد و پدر و خاندان رسالت را زنده كرد و مردمى كه سالها با عصر نبوت فاصله داشتند نمونه تربيت اسلامى را به چشم خود ديدند. پرستش خدا، نرم خوئى، محاسبه نفس تا حد رياضت، خود شكنى براى حق، دستگيرى مستمندان، بخشش، پرهيزگارى و...

    جاحظ در رساله‏اى كه در فضائل بنى هاشم نوشته در باره او گفته است:

    اما على بن الحسين (ع)، در باره او خارجى را چون شيعه و شيعه را چون معتزلى ومعتزلى را چون عامى و عامى را چون خاص ديدم و كسى را نديدم كه در فضيلت او شك داشته باشد و يا در مقدم بودن او سخنى گويد (2)

    او نه تنها با خويشان، دوستان، آشنايان، بزرگوارانه رفتار مى‏كرد، بلکه مهربانى وى بدان درجه بود كه بر دشمنان درمانده نيز شفقت داشت، و بر جانوران سايه مرحمت مى‏افكند.

    طبرى نوشته است چون خبر مرگ يزيد به حصين بن نمير رسيد، به شام بازگشت. سر راه خود خسته و كوفته و نگران به مدينه آمد. اسب او ناتوان و سوار از اسب ناتوان‏تر. در مدينه على بن الحسين (ع) از او پذيرائى كرد (3)

    مجلسى از سيد بن طاوس و او به اسناد خود از امام صادق (ع) آورده است كه چون ماه رمضان مى‏رسيد على بن الحسين (ع) خطاهاى غلامان و كنيزان خود را مي نوشت كه فلان غلام يا فلان كنيز چنين كرده است. در آخرين شب ماه رمضان آنان را فراهم مى‏آورد و گناهان آنان را برايشان مى‏خواند كه تو چنين كردى و من تو را تأديب نكردم و آنان مى‏گفتند درست است. سپس خود در ميان آنان مى‏ايستاد و مى‏گفت بانگ خود را بلند كنيد و بگوئيد: على بن الحسين (ع) ! چنانكه تو گناهان ما را نوشته‏اى پروردگار تو گناهان تو را نوشته است. و او را كتابى است كه به حق سخن مي گويد. گناهى خرد يا كلان نكرده‏اى كه نوشته نشده باشد. چنانكه گناهان ما بر تو آشكارست، هر گناه كه تو كرده‏اى بر پروردگارت آشكار است، چنانكه از پروردگار خود اميد بخشش دارى ما را ببخش و از خطاى ما در گذر. و چنانكه دوست دارى خدا تو را عفو كند از ما عفو كن تا عفو و رحمت او را در باره خود ببينى!

    على بن الحسين (ع) ! خوارى خود را در پيشگاه پروردگارت به ياد آر! پروردگارى كه به اندازه خردلى ستم نميكند.

    على بن الحسين (ع) ! ببخش! و در گذر تا خدا تو را به بخشد و از تو در گذرد، چرا که او مى‏گويد:

    و ليعفوا و ليصفحوا ألا تحبون أن يغفر الله لكم (4) اين چنين مى‏گفت ومى‏گريست و نوحه مي كرد و آنان گفته او را تكرار مي كردند. سپس مى‏گفت پروردگارا ما را فرموده‏اى بر كسى كه بر ما ستم كرده است ببخشيم. ما چنين كرديم و تو از ما بدين كار سزاوارترى. فرموده‏اى خواهنده را از در خانه خود نرانيم. ما خواهنده و گدا به در خانه تو آمده‏ايم و بر آستانه تو ايستاده‏ايم و ملازم درگاه تو شده‏ايم و عطاى ترا مى‏خواهيم. بر ما منت گذار و محروممان مساز كه تو بدين كار از ما سزاوارترى. خدايا مرا در زمره آنان در آور كه بدانها انعام فرموده‏اى.

    سپس به كنيزان و غلامان خود مى‏گفت "من از شما گذشتم. آيا شما هم از رفتار بدى كه با شما كرده‏ام در مي گذريد؟ من مالك بد كردار و پست ستمكارى هستم كه مالك من بخشنده و نيكوكار و منعم است." آنان مى‏گفتند "آقاى ما تو به ما بد نكرده‏اى و ما از تو گذشتيم." مي گفت "بگوييد خدايا چنانكه على بن الحسين (ع) از ما گذشت از او در گذر و چنانكه ما را آزاد كرد از آتش دوزخ آزادش كن."

    ـ مى‏گفتند آمين!

    ـ برويد. من از شما گذشتم و به اميد بخشش و آزادى شما را در راه خدا آزاد كردم و چون روز عيد مى‏شد بدانها پاداش گران مى‏بخشيد.

    در پايان هر رمضان دست كم بيست تن برده و يا كنيز را كه خريده بود در راه خدا آزاد مي كرد. چنانكه خادمى را بيش از يك سال نزد خود نگاه نمي داشت و گاه در نيمه سال او را آزاد مى‏ساخت. (5)

    «مجلسى» به سند خود آورده است كه: على بن الحسين (ع) روزى يكى از بندگان خود را تازيانه زد، سپس بخانه رفت و تازيانه را آورد و خود را برهنه كرد و خادم را گفت "بزن على بن الحسين (ع) را." خادم نپذيرفت و او ويرا پنجاه دينار بخشيد. (6)

    روزى گروهى در مجلس او نشسته بودند، از درون خانه بانگ شيونى شنيده شد. امام بدرون رفت بازگشت و آرام بر جاى خود نشست حاضران پرسيدند: مصيبتى بود؟

    ـ آرى! بدو تسليت دادند و از شكيبائى او به شگفت درماندند.

    امام گفت: ـ ما اهل بيت، خدا را در آنچه دوست مي داريم اطاعت ميكنيم و در آنچه ناخوش مي داريم سپاس مي گوئيم (7) .

    چنانكه نوشتيم در آن سالها چند تن از بزرگان تابعين به فقاهت و زهد مشهور بودند و در مدينه مى‏زيستند چون: ابن شهاب (9) سعيد بن مسيب (10) ابو حازم (11) همه اينان فضيلت و بزرگوارى على بن الحسين (ع) را به مردم گوشزد مي كردند. سعيد بن مسيب ميگفت: على بن الحسين (ع) سيد العابدين است (12) «زهرى» مى‏گفت هيچ هاشمى را فاضل‏تر از على بن الحسين (ع) نديدم (13) از عبد العزيز بن خازم نيز همين اعتراف را نقل كرده‏اند (14) روزى در مجلس عمر بن عبد العزيز، كه در آن سالها حكومت مدينه را به عهده داشت حاضر بود. چون برخاست و از مجلس بيرون رفت عمر از حاضران پرسيد:

    ـ شريف‏ترين مردم كيست؟

    حاضران گفتند: تو هستى!

    ـ نه چنين است. شريف‏ترين مردم كسى است كه هم اكنون از نزد من بيرون رفت. همه مردم دوست دارند بدو پيوسته باشند و او دوست ندارد به كسى پيوسته باشد (15)

    اين سخنان كسانى است كه تنها فضيلت ظاهرى او را مى‏ديدند، و از درك عظمت معنوى وى و شناسائى مقام ولايت او محروم بودند. ساده‏تر اين كه اينان كه او رااين چنين ستوده‏اند، على بن الحسين (ع) را امام نمي دانستند، و مى‏بينيم كه تا چه حد برابر ملكات نفسانى او خاضع بوده‏اند.

    على بن الحسين (ع) كنيزكى را آزاد كرد سپس او را به زنى گرفت. عبد الملك پسر مروان از ماجرا آگاه شد و اين كار را براى وى نقصى دانست. بدو نامه نوشت كه چرا چنين كردى؟ او به وى پاسخ داد:

    «خداوند هر پستى را با اسلام بالا برده است. و هر نقصى را با آن كامل ساخته و هر لئيم را با اسلام كريم ساخته. رسول خدا كنيز و زن بنده خود را به زنى گرفت.»

    + ايمان 

    سلام التماس دعا مومن

    واقعا جاي خالي آقا شهاب معلوم نيست انگاري خودشون هستن

    به اميد روزي كه برگردن و همچنان سنگر را حفظ كنن

    ياعلي

    + ساراي منتظر 

    سلام خدا قوت و عيدتان مبارك

    التماس دعا

    انشاءا...كه شما هم به زيارتشون دعوت بشيد به حق همين روز

    به بركت صلوات: