اى پاره پاره، نوگل خندان كيستى؟اى پر شكسته ، بلبل بستان كيستى؟
اى مهربان ستاره، تو را آسمان كجاست؟اى ماه پاره، شمع شبستان كيستى؟
باناز ، اى غزال رها مىروى چه خوشاى نور ديده، سرو خرامان كيستى؟
از هم گسسته از چه بلا، بند بند تو؟اى صيد رسته، خستهى پيكان كيستى؟
اين داغ از كجاست چنين استخوان گداز؟مىآيى از كجا؟ ز شهيدان كيستى؟
عاشقترين سوار! چرا خفتهاى خموش؟از لشكر كهاى ؟ وز گردان كيستى؟
اسطورهها به نام تو تعظيم مىكننداى عشق، اى فسانه، ز ديوان كيستى ؟
آرامش كدام دل شرحه شرحهاى؟روح كىاى ؟ قرار كهاى؟ جان كيستى؟
دل مىبرد ز دست ، شميم بهشتىاتاى گلبن شرف ز گلستان كيستى؟
آشفته حال، آبله پا، مىرسى ، غريبمجنون داغدار بيابان كيستى؟
ما مانده چون غبار و تو ره برده تا حبيباى خوش رهيده ، دست به دامان كيستى؟
اى شهره در جهان بقا، بىنشان خاكشهرت كجاست؟ اهل كجا؟ زان كيستى؟
قطرات خونش بر خاک مي ريخت جسم نيمه جانش ديگر ناي ايستادن نداشت
زير لب چيزي مي گفت: گوشهايم را تيز کردم
اما او آهسته و بي رمق نقش بر زمين شد
با خود گفتم شايد کمک مي خواهد تيرها وفشنگها امانش را بريدند او شهيد مي شود
چشم هايش خيس باران بود ونگاهش را به آسمان دوخته بود
چه زيبا مي گفت :
اللهم ارني الطلعه الرشيده...
او جان مي داد
اما گويا اين گلوله ها نبودند که مي کشند بلکه اين درد فراق بود که مي کشد وجان را خاکستر مي کرد
لحظه هاي آخر بود اما او همچنان چشمهايش رو به آسمان واينبار لبخند بر لبانش...