• وبلاگ : 
  • يادداشت : السلام علي علي الاكبر (ع)
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ايمان 

    نمي دونم خواب بودم يا بيدار
    همه جا نور بود،خدا رو ديدم
    خدا همون نور بود...
    خدا دستانم را گرفت
    من براش حرف زدم ، درد و دل کردم
    اون فقط گوش مي کرد و هيچ نمي گفت
    من گله مي کردم...
    اون فقط گوش مي کرد و هيچ نمي گفت
    گفتم مگه من گله گذار نيستم
    مگر من بنده ي نا سپاس تو نيستم
    به من نعمت دادي من بيشتر خواستم باز هم دادي
    طمع من کم نشد خواستم و خواستم
    و تو بي منت هرچي خواستم دادي
    اون موقع تو رو احساس نمي کردم
    اما حالا هم که در آغوش تو هستم
    باز هم طمع دارم باز هم بيشتر مي خوام
    باز گله مي کنم...
    خدا گفت تو بنده ي من هستي
    فقط از من بخواه من به تو بي منت نعمت مي دم.
    تو از من دور هستي اما من که به تو نزديک هستم،
    چطور خواسته ات را برآورده نکنم من به تو نزديک هستم.
    گله و شکايتت رو به من بگو
    دادگاه انسان ها عدالت نداره
    اگر هم خوب باشي باز محکومي.
    اما تو براي من بزرگي براي من ارزشي.
    من تو رو هرگز محکوم نمي کنم
    من به تو هميشه فرصت جبران داده ام.
    تو نيازمندي از من بخواه نيازها ت رو،
    من بي نيازم هر چي بخواي در اختيارت مي گذارم.
    آخه تو تنهايي، کسي رو جز من نداري،
    من جهان رو براي تو آفريدم ، نعمت هاش رو براي تو آفريدم.
    همه ي زيبايي ها براي توست از من نا اميد نشو،
    بخواه هر آنچه که مي خواي.
    من همه چيز رو در اختيارت مي گذارم چه سپاس گذار باشي چه ناسپاس.
    مي خوام منو ببيني همون طور که من تو رو مي بينم.
    چشما ت رو باز کن من کنار تو نشسته ام.
    تو همه چيز را از من داري چطور مرا نمي بيني؟
    فقط کافيه چشما ت رو باز کني.
    گفتم: تو هر چه بيشتر به من دادي منو کور تر کردي،
    طمع منو بيشتر کردي اي کاش فقيري بودم که جز تو هيچ کس رو نداشتم.
    تو منو بي نياز کردي در صورتي که ميدونستي فراموشت ميکنم.
    خدا گفت: تو هم با تمام دارايي ها ت فقيري کسي را جز من نداري.
    من تو رو بي نياز کردم که منو بيشتر ياد کني منو بيشتر احساس کني.
    اما نخواستي...
    نعمت هاي من نشانه است، نشانه اي از وجود من ،
    تو نخواستي اين رو بفهمي تو نخواستي منو ببيني.
    من کنارت بودم اما نخواستي منو احساس کني.
    اشک در چشمانم حلقه زد شرم کردم از وجود خودم.
    دستا م رو از دستان خدا کشيدم ،سرم را پايين انداختم و گفتم:
    خدا من بنده ي شرمسار تو هستم.
    من خوب نبودم من فراموشت کردم چرا باز هم کنار من هستي؟
    خدا گفت : شرمنده من نباش شرمنده خودت باش.
    تو بايد منو بشناسي تو بايد منو ببيني تو بايد منو بفهمي
    منيتت را کنار بگذار من در وجود تو هستم.
    من تو رو هر طور که باشي بد يا خوب دوست دارم
    تو ر و در آغوشم ميگيرم دستانت ر و مي گيرم حرفهات رو گوش ميکنم
    حتي ناسپاسي هايت رو.
    آخه تو تنهايي، کسي رو جز من نداري.
    تو فقط همت کن از ته دلت بخواه منو، من دستا ت رو گرفته ام
    من با تو هستم از چي مي ترسي؟
    من که کنار تو هستم برو خودت رو بشناس به دنبال حقيقت پنهانت برو.
    من در وجود تو هستم تو اگر خودت را پيدا کني منو خواهي ديد
    اون وقت تو هستي که منو در آغوشت مي گيري ، دستهاي منو مي گيري.
    من منتظر تو هستم بازگرد به سوي من،
    من توبه تو رو مي پذيرم من منتظر بازگشت تو به سوي خودم هستم.
    يهو همه جا تاريک شد ، خدا ديگه نبود.
    احساس کردم اون براي هميشه رفته.
    اما به ياد آوردم که اون گفت :
    من در وجود تو هستم.
    خدا رازي است در وجود من مي روم تا پيدايش کنم.
    اي عزيزترينم خداي مهربانم من به سوي تو باز خواهم گشت.
    و صدايي آروم در گوشم زمزمه کرد
    من منتظرت مي مونم.

    براي همه دعا يادمون نره