هزار لاله بي سر سپرده ام در خاك
هزار سرو و صنوبر سپرده ام در خاك
در آن مسير كه خورشيد مي گشايد بال
هزار فوج كبوتر سپرده ام در خاك
تويي كه شانه زخمت غرور يك كوه است
غرور خويش، سراسر سپرده ام در خاك
نشسته سرخي خورشيد در سرانگشتم
ز بس كه لاله پرپر سپرده ام در خاك
نَمي ز ديده بيفشان، سحاب باراني