• وبلاگ : 
  • يادداشت : كريم آل طه يا حسن مجتبي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ايمان 

    www.hasanmojtaba.comسايت امام حسن مجتبي عليه السلام

    تقديم به کريم ترين ارباب دو عالم

    در اين شبها که به اسمان مينگريم گويي بغضي کهنه در گلوي مهتاب تو را فرياد ميزند تويي که در وانفساي اين دنيا از همه غريبتر بوده اي. تويي که با سکوتت عشق را به اتش کشيدي وخاک را تا به ابد با غربت اغشته نمودي . در تنهاييت خداي را به ديدگان نمناکمان به تماشا کشاندي.و در يادمان اينگونه نگاشتي :
    هر که عاشقتر، دلش آشفته تر

    چه فقيرانه نگاهم به جاده دوخته شده است که مبادا روز ي از مقابل ديدگانم بگذري و من از ديدارت جا بمانم .
    .شب را به اميد رويايت ميگذرانم و روز را به اميد شنيدن صدايت .چه حقيقت تلخ و شيريني است .چه ظلمت و روشنايي وجودم را تسخير نموده است
    اگرمعبود تنهايي بر نميگزيد بي شک تو را معبود دل خويش ميدانستم و از قرباني چشم و دل در راهت دريغ نميکردم
    دوست دارم آني شوم که خريدارم شوي که حتي اگر روزي قدمهايم به چمن جنت رسيد باز هم غلام روسياه تو باشم
    دلم سر سپرده ات شد .تقصير من نيست که اين چنين عاشقانه فريادت ميزنم که بايد دامن خداي را بگيري که چرا شيدايي را در چشمان تو خلاصه نمود
    براي تمام تنهايي حريم پاکت دلم ميسوزد . هر گاه که تن سپردم به گوش دادن تمام زمزمه هاي دل خسته ام ،نامي به جز حسن بن علي نشنيدم .نامي که هرگز نتوانستم نامي در کنار ان بگنجانم .
    بي گمان که خاک تن من جز با غبار بقيع اغشته نشده و دربدو تولدم بي شک به جاي اذان، روضه تو را در گوشم خوانده اند که اينگونه خود را شيداي تو ميبينم .
    مرا چه باکي است از اتش دوزخ که چون در ميان هاله هاي ان مرا رها کردند باز من دامن کريم تو را رها نخواهم کرد .هنگامي که براي گرفتن دستان گنهکارم قدمهايت را برداري اتش چه شرمگين خواهد شد از زبانه کشيدن، و ابراهيم بيايد و ببيند که کدامين گلستان زيباتر است؟.
    زندگي چيزي جز عشق تو را به من نشان نداد و دل بهانه اي جز ديدارت در همه عمر نگرفت
    بگذار که با ديدنت دلم براي هميشه خراب شود. مرا به آبادي دل چه سود و چه نياز؟ که در اين دنيا هر دلي خراباتي شد گويا ابدي جاويدان شد.
    من اسارت دلم را به هيچ آزادي نفروشم که زندانباني چون حسن بن علي جرعه اي جز مي به من ارزاني نميدارد