نماز جماعت
به جماعت شده بودم به نماز
همه يک صف شده در راز و نياز
پير و برنا به صف آراسته بود
پي طاعت همه برخواسته بود
ديدم آراسته دارا و گدا
به جماعت همه اما تنها
دل هر يک نظري داشت مگو
چه صف آراسته زيبا و نکو
شد در انديشه ام اين حالت غم
چه شود گر که درد پرده ز هم
همه اسرار هويدا کند او
نيک و بد را همه پيدا کند او
بدرد پرده کند چهره عيان
به تماشا بشود پير و جوان
رو سياهي چو من آنجا چه شود
اشک تمساح شد هويدا چه شود
به تماشا چو شود بار گناه
رو سياهي من و تير نگاه
زند از هر طرفي بر سويم
آتش افتد کف پا تا مويم
نه ترحم شود آنجا نه کرم
زند هر کس برسد ضربه سرم
نه مجالي به فرار است و نه زور
نه قراري نه مداري نه غرور
واي اگر پرده در اسرار کند
پرده بالا زده و جار کند
رو سياهان جماعت چه کنند
چو مني غرق حماقت چه کنند ... ؟
سجده شکر نمودم صد بار
که کريم است و رحيم و ستار
نه درد پرده اسرار کسي
مگر آن پر شود از بلهوسي
او حکيم است و عنايت دارد
گمرهان را به هدايت دارد