|
ولایت فقیه آیااندیشه ولایت فقیه در بستر تاریخ خود، به همین صورتى که حضرت امام(ره) گفتهاند مطرح بوده یا این که حضرت امام در این عرصه، دیدگاه نویى ارائه دادهاند؟ البته هر نظریه فقهى به طور طبیعى در طول تاریخ، تطوراتى پیدا مىکند، ولى به نظر مىرسد تولد نظریه ولایتفقیه باید هم زمان با تولد فقه باشد; آغاز عصر اجتهاد. من در کلمات شیخ مفید، که آغازگر اجتهاد - به معناى متعارف - است، شواهد و قراینى پیدا کردم که ایشان به ولایت مطلقه فقیه معتقد بوده است. اما پیش از ادامه سخن، ذکر یک نکته ضرورى است: بدون شک، زمانى فقه شیعه صورت گرفت که فقهاى ما در شرایط خاصى قرار داشتند: حکومتها در دست جائران بود و فقها در حاشیه قدرت، و حتى احتمال این که زمانى قدرت را به دست آورند، داده نمىشد. اگر چه در دورههاى محدودى مانند دوره شیخ مفید که آلبویه شیعه بر سر کار بودند و یا دوره صفویه روزنههایى براى علماى شیعه وجود داشت، اما با این حال، همین حکومتهاى شیعى هم مقید به حفظ قدرت خود بودند و راضى نمىشدند براى اجراى مسائل شرعى، به راحتى از حکومتخود دستبردارند، حتى اگر احساس مىکردند که علما در برابر حکومت آنها ایستادهاند، با آنها درگیر مىشدند. با توجه به این، در مساله حکومت، به نظر مىرسد بخشى از آنچه حاکم اعمال مىکند مربوط به یا مال یا جان مردم است. اگر ما بتوانیم اثبات کنیم که در این حوزه، فقهاى ما براى فقیه، قایل به حق دخالتبودهاند، به طریق اولى، ثابت مىشود که آنها در حوزههاى دیگر هم حق دخالت داشتهاند. این سه حوزه اهمیت فراوانى نسبتبه دیگر حوزهها دارد. فقهاى ما در کتابهاى خود، وقتى به این سه حوزه مىرسند، مسؤولیت اجراى احکام را بر عهده فقیه مىگذارند. به عنوان مثال، وقتى مرحوم شیخ مفید در مباحثخود، به نماز جمعه یا عیدین مىرسد، مىفرماید: «و للفقهاء ان یجمعوا باخوانهم بصلوات الخمس وصلاة الاستسقاء والعیدین والجمعة» ایشان این سخن را در حالى مطرح مىکند که نماز جمعه یکى از شؤون حاکم بود و توسط او یا کسى که او معرفى مىکرد، اقامه مىشد. اما چون این یک موضوع دینى است، شیخ مفید آن را بر عهده فقیه مىداند. یا - مثلا - در مساله زکات، که یکى از منابع مالى مهم حکومت اسلامى است، شیخ مفید در بحث از آیه «خذ من اموالهم صدقة» مىگوید: مسؤولیت جمع آورى زکات و دیگر صدقات واجب بر عهده پیامبر (ص) است. سپس مىفرماید: پس از وى، این کار به جانشینان او واگذار شده است; «و قد فوضوا النظر فیه الى فقهاء شیعتهم. » در بحث اجراى حدود هم همین سخن را مىفرماید. از جمعبندى نظرات معلوم مىشود که شیخ مفید (ره) معتقد بوده اجراى حساسترین مسائل دین بر عهده فقهاست و طبیعى است که فقیه در دیگر مسائل عرفى نیز مسؤولیت دارد. این توسعه از کارهاى جالبى است که شیخ مفید کرده است; مثلا، در باب وصیت مىگوید: «اذا عدم السلطان العادل - مما ذکرنا من هذه الابواب للفقیه ان یتولا ما تولاه السلطان» در تمام این ابواب، احکامى را که سلطان باید اجرا کند، اگر سلطان عادل - یعنى پیامبر (ص) و امام معصوم (ع) - نبود، فقیه باید اجراى آنها را متکفل شود. این سخن شیخ دقیقا نظریه «ولایت عامه انتصابى فقیه» را اثبات مىکند که سابقه نظریه ولایتفقیه حضرت امام است، در حالى که من ندیدهام این سابقه را تاکنون کسى به شیخ مفید رسانده باشد; آنچه هستسابقهاى است که به مرحوم شیخ احمد نراقى مىرسانند یا بعضى هم سعى کردهاند آن را به محقق کرکى یا محقق اردبیلى برسانند. اما در کلمات شیخ مفید، که بنیانگذار اجتهاد و اولین فقیهى است که به صورت اجتهادى کتابى نوشته، به روشنى رد پاى نظریه حضرت امام مشاهده مىشود. نکته جالبى که نظریه انتصاب شیخ مفید را اثبات مىکند این است که ایشان این مساله را مطرح مىکند که اگر فقیهى را سلطانى جائر به ولایتى و حکومتى نصب کند، این فقیه یا داراى شروط لازم استیا فاقد آن. اگر او این شروط را واجد باشد - یعنى عادل و مدبر باشد - بر او واجب است این ولایت را بپذیرد، به این دلیل که ولایتحق اوست از ناحیه امام زمان (عج) ، ولى با امکاناتى که زمامدار در اختیارش گذاشته است. اما اگر او شروط لازم را نداشته باشد، حرام است ولایت را بپذیرد. این نظریه در طول تاریخ، تطوراتى پیدا کرده و در زمان محقق کرکى از چند جهت تفاوتهایى نموده است. محقق کرکى براى اولین بار، این نظریه را مستدل کرده، مساله «مقبوله» را مطرح نموده و روایت «العلماء ورثة الانبیاء» را ذکر کرده است. ایشان موضوع «نیابت» را مطرح مىکند و به صراحت «ولایت» را تعمیم مىدهد. در زمان محقق اردبیلى نیز این نظریه تطوراتى پیدا کرد و در عصر محقق نراقى موضوع روشن شد; ایشان براى اولین بار این مساله را به صورت یک قاعده فقهى در آورد و روایات متعددى بر تایید آن ذکر کرد. اما حضرت امام این موضوع را به شکل دیگرى مطرح نمودند; به قول آیةالله جوادىآملى، حضرت امام هم اندیشه دینى داشتند و هم انگیزه دینى. گذشتگان معتقد بودند ولایت فقیه واجب مشروط است; یعنى معالامکان، با وجود فراهم بودن شرایط، این کار واجب است، اگر چه تحصیل شرایط هم بر فقیه واجب نیست; اگر شرایط به گونهاى فراهم شد که حکومت را تقدیم فقیه کردند، در این صورت، واجب استبپذیرد. اما حضرت امام معتقد بودند که فقیه باید در پى فراهم کردن شرایط و کسب قدرت باشد; این کار واجب مطلق است که فقیه متصدى اجراى احکام شود. برخى معتقدند تاسیس حکومت اسلامى به معناى واپسگرایى و بازگشتبه دورههاى ما قبل نوین است. در مقابل، برخى آن را در جهان امروز، فرامدرن مىدانند. حضرتعالى چه تحلیلى از این دو دیدگاه دارید؟ بنده معتقدم که اگر جوانب مساله را خوب بررسى کنیم، مىبینیم «ولایت فقیه» در واقع یک نظریه فرا مدرن است; زیرا این نظریه با تمسک به آیه شریفه «واءعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل» معتقد است که باید از تمام امکانات روز و فنآورىها استفاده کرد و براى هدایتبشر به سوى یک جامعه مطلوب و مدینه فاضله، که دین در وجود انسان متجلى باشد و شخصیت افراد ربانى گردد، خود را مجهز نمود. البته من در اصل این گونه تعبیرها شک دارم; یعنى این که ما این نظریه را سنتى یا فرامدرن بدانیم و بعد چنین تلقى کنیم که اگر فرامدرن یا نوین استخوب، و اگر سنتى مىباشد مردود است; چون از «مدرن» تا «مدرنیته» فاصلهاى استبا بار فرهنگى خاصى که از ابتدا منتقدان زیادى هم به آن پرداختهاند که حتى بسیارى از آنها غربى بودهاند. فراصنعتى (پست مدرنیسم) هم که امروزه در غرب مطرح مىشود، بیشتر به دلیل ضعفها و نارسایىهایى است که از دوره صنعتى (مدرنیسم) احساس کردهاند و مىبینند که راه بازگشتى به گذشته ندارند. بنابراین، امتیازى به حساب نمىآید که ما ثابت کنیم «ولایت فقیه» مدرن استیا پست مدرن. تصور من در این زمینه آن است که بشریتبدون شک، بر مبناى عقل و درک و عرفیاتش برخى شعارها را مطرح کرده که خوب است; مانند آزادى، عدالت و رعایتحقوق دیگران. براى این که ببینیم «ولایت فقیه» این گونه ارزشهاى بشرى را داراستیا نه باید این نظریه را ارزیابى کنیم. مىبینیم بسیارى از این گونه ارزشها در این نظریه مورد توجه قرار گرفته است، همانند عدالت - که اصل این نظریه بر آن مبتنى است - آزادى - که به قول شهید مطهرى (ره) ، آزادى از قید و بندهاى نفس است - و برخى دیگر از امتیازات که در این نوع حکومت وجود دارد. بنابراین، علاوه بر شعارهاى خوبى که در حکومتهاى - به ظاهر - مردمسالار و مدرن مطرح است - و البته شکل صحیح و عمیقش در این نظریه وجود دارد - «ولایت فقیه» نقاط قوت و امتیازات دیگرى نیز دارد که خود غربىها هم به آن اذعان دارند. به عنوان مثال، یکى از انتقاداتى که - حتى خود غربىها - بر مدرنیته دارند این است که انسان را از معنویات دور نموده و در واقع، معنویت زدایى کرده است. و زندگى بدون معنویات - اگر چه از لحاظ ظاهرى، بهشتبرین هم باشد - انسان را ارضا نمىکند; زیرا انسان موجودى استبا نیازهایى متفاوت از حیوانات. اگر او را از معنویات منسلخ کنیم، او را از کمال وجودىاش دور ساخته و به حیوانیت کشاندهایم. نتیجه چنین چیزى همان مىشود که آن دانشمند غربى گفت: انسان پارهسنگى است پرتاب شده در صحراى هستى; یعنى بىهدف و بدون برنامه. این در حقیقت، به بنبست کشاندن بشر است; از جمله ضعفهاى نظام مدرنیته. بنابراین، ما اصلا مدرنیته و پست مدرنیسم را کامل نمىدانیم که بخواهیم ولایت فقیه را با آن مقایسه کنیم. با فرض دنیوى بودن «دولت» در ساختحکومتهاى مادى و با توجه به ضرورت وجود «دولت» در حکومت اسلامى، چگونه ممکن است ولایت فقیه بتواند در بسط معنویات موفقیت کسب کند؟ همان گونه که اشاره شد، ماهیت ولایت فقیه با حکومتهاى دنیوى فرق مىکند; حکومت هایى که با اهداف دنیوى و مادى بنا شده است. بنابراین، براى تعبیر از چنین حکومتى، نباید از اصطلاحات این نوع حکومتها، که بار منفى دارد، استفاده کرد; البته نباید متکى به اصطلاحات فنى و سنتى حوزه هم باشیم که مردم نمىفهمند یا حتى بوى کهنگى از آن استشمام مىکنند، بلکه باید با توجه به ماهیتحکومت اسلامى و نظام ولایت فقیه، الفاظى را هم که در آن به کار مىبریم داراى بار معنایى خاص خود باشد، غیر از آنچه در آن حکومتها وجود دارد; مثلا، بیان کنیم که منظور از آزادى در این نظام، آزادى غربى نیست; همین گونه است عدالت، رعایتحقوق دیگران و دیگر واژهها، اگر چه ممکن است در برخى زمینهها تعاریف ما با تعاریف آنها متنافى هم نباشد، بلکه بار معنایى بیشترى داشته باشد. بنابراین، اگر حکومت مبتنى بر ولایت فقیه تشکیل دهیم، با توجه بار معنایى خاص الفاظى که از آنها استفاده مىکنیم، موانعى جدى در مسیر ترویج معنویات و اخلاق وجود ندارد، اگر چه این کار چندان ساده هم نیست و در یک جهان مادىگرا و غربت معنویت، نگهداشتن علم معنویت مشکل است. اما با استقامت و فداکارى این کار میسر است، به ویژه آن که ما شیعیان براى بشریتبه آیندهاى روشن و پر از عدالت و معنویت معتقدیم. برخى معتقدند که نظام ولایت فقیه زمینه ساز فرج امام زمان (ع) است و برخى به عکس، آن را موجب بیگانگى با آرمان انتظار فرج مىدانند. این بحث تازهاى نیست، در این باره اظهار نظرهاى بسیارى هم شده است. حضرت امام با این طرز تفکر که تشکیل حکومت اسلامى مانع ظهور حضرت مهدى (عج) مىشود، قاطعانه مبارزه کردند. اصلا این غیر معقول است که ما خود را منتظر حکومتى صالح بدانیم، ولى در پى اصلاح خودمان نباشیم یا بگوییم اگر صالح باشیم، حکومت صالح به تاخیر مىافتد. به عنوان مثال، اگر کسى منتظر آمدن میهمان است، دست روى دست نمىگذارد و بىکار نمىنشیند، بلکه براى پذیرایى از میهمان، خود را آماده مىکند. «انتظار» در جایى مصداق پیدا مىکند که «منتظر» کارهایى متناسب با «منتظر» انجام دهد. وقتى ما منتظر مصلحى هستیم، به تعبیر آقاى حکیمى، خودمان باید صالح باشیم و جامعه را هم اصلاح کنیم. ما اگر در پى استقرار ولایت فقیه و معتقد باشیم که در سایه این حکومت، مىتوانیم جامعه را اصلاح کنیم و معنویات را گسترش دهیم، در جهت انتظار مصلح حرکت کردهایم. این تصور که چون در روایات آمده است در زمان ظهور حضرت حجت (عج) جامعه پر از ظلم و جور و هرج و مرج است، پس ما باید چنین وضعیتى به وجود آوریم تا آن حضرت ظهور کند، دقیقا مثل روایتى است که حضرت مىفرماید: مورچه تصور مىکند خدا هم مثل او شاخکى دارد. انسان معمولا در هر محدودهاى که زندگى مىکند، دنیا را هم مثل همان جا تصور مىنماید و به رنگ همان جا مىبیند; تصور مىکند اگر جامعه خودش صالح شد، همه دنیا صالح شده استیا به عکس، در صورتى که وقتى ما دید جهانى داشته باشیم - که حکومتحضرت ولى عصر (عج) هم در تفکرات ما گسترهاى جهانى دارد - طبیعى است که هر قدر هم تلاش کنیم، واقع آن است که جهان در سقوط و سراشیبى است; همان گونه که مىبینیم عدالت و آزادى را به مسلخ بردهاند و اینها همه مفاهیمى ضد خود پیدا کردهاند. سیاست و رویکرد دینى در دنیاى امروز حجةالاسلام محبى با توجه به تاسیس حکومت اسلامى توسط حضرت امام، آیا اندیشه حکومتى ولایت فقیه فرایند تاریخى فقه شیعه است؟ این فرایند تا چه حد معطوف به مبانى فکرى امامیه مىباشد؟ وقتى فقه شیعه را مطالعه مىکنیم، از اول کتاب طهارت تا کتاب دیات، در همه مسائل، کم و بیش به احکام فقهى حکومتى برخورد مىکنیم که حتى در مسائل اولیه فقهى نیز به فقیهى نیاز است تا آنها را طبق مبانى کتاب و سنت، براى مردم بیان کند. ضرورت آگاهى او بر فقه به این دلیل است که استدلالهایى را که از کتاب و سنت ارائه مىدهد مبتنى بر مبانى عقلانى باشد. از جمله مباحثى که به خصوص تاکید شده زیر نظر ولىفقیه باشد مسائلى است که در کتابهاى جهاد، امر به معروف و نهى از منکر، مباحث اقتصادى و امثال آن آمده است. ولایت فقیه از ولایتخداى متعال، پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) سرچشمه گرفته است. به عبارت دیگر، مىتوان ولایت فقیه را در طول ولایت آنان دانست; یعنى اگر خداى متعال بر همه موجودات ولایت دارد و این ولایت را در قانون تکوین و تشریع به نحوى به پیامبر اکرم (ص) و ایشان نیز به ائمه اطهار (ع) عنایت فرموده است، بر همین اساس، از میان فقها نیز کسى که به مسائل زمان خود، از حیثسیاسى، اجتماعى و فقهى آگاهى داشته باشد بر همه مسلمانان جهان ولایت دارد. پس در واقع منشا این ولایت قرآن و روایات است. در این زمینه، استدلال به آیات بحث مفصلى دارد، اما از لحاظ روایى، همین که پیامبر (ص) فرمود: «الست اولى بکم من انفسکم» و همه از سر فطرت هم که بود، گفتند: بلى، بر این موضوع دلالت دارد. سپس پیامبر اکرم (ص) فرمود: اگر من ولى شما هستم، على (ع) مولاى شماست و براى پس از او، دیگر ائمه (ع) را معرفى نمود. در زمان غیبت هم قوانین اسلامى نباید مسکوت و معطل بماند. پس باید این قوانین به دست کسى اجرا شود. مجرى این قوانین در زمان غیبت، ولى فقیه است. دستور او باید باشد تا احکامى که در جامعه مطرح مىشود مشروعیت پیدا کند. تاسیس حکومت دینى را بعضى به معناى واپسگرایى و بازگشتبه گذشته و سیر قهقرایى مىدانند، ولى برخى دیگر معتقدند حکومت دینى در واقع، گذر به جهان سیاسى فرامدرن است و از اندیشههاى سیاسى حضرت امام چنین برمىآید که جهان براى رسیدن به مدینه فاضله و سعادت ابدى، باید با حکومت دینى اداره شود. با توجه به آنچه ذکر شد که ولایت فقیه در طول ولایتخدا و رسول او (ص) و ائمه اطهار (ع) است، اگر آن را ارتجاعى بدانیم، در واقع، ولایتخدا و پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) را این گونه دانستهایم، در صورتى که معنا ندارد قوانینى را که ریشه در وحى دارد و وابسته به زمان خاصى نیست، موجب عقبافتادگى افکار و اجتماع بدانیم، بلکه طبق روایتشریف، به ما امر شده است که در هر زمانى مسائل را به روات احادیث اهل بیت (ع) ارجاع دهیم. اگر مسائلى که از سوى آنها بیان شده براى همیشه بشریت مفید است، ولایت فقیه هم در عرض همین مسائل قرار دارد. بنابراین، اگر خطایى هم وجود داشته باشد، خطاى در حکم نیست; ممکن است در تشخیص مصادیق حکم باشد. اما شخصى که به عنوان فقیه مدبر و متقى انتخاب مىشود، خداوند در مرحله عمل، به او تفضلاتى دارد که نمونه آن را پس از رحلت امام بزرگوار در راهنمایىهاى خردمندانه مقام معظم رهبرى مىبینیم و این از الطاف خفیه الهى است. پس نباید فراموش کنیم که اگر حکومت وابسته به اسلام باشد، خداوند هم به حاکم آن عنایت دارد; در هر زمانى این گونه بوده، در زمان غیبت هم همین گونه است. آیا نزدیک کردن حکومت اسلامى به استانداردهاى تمدن نوین به معناى آن است که اسلام را مدرنیزه کردهایم یا آن که حکومت اسلامى، خود فرامدرن است و نیازى به این چیزها ندارد؟ در این باره از اندیشه حضرت امام چه استفادهاى مىتوان کرد؟ چون اندیشه حضرت امام به تعبیر خودشان، اندیشه فقه جواهرى است، وقتى در فقه جواهرى تحقیق مىکنیم، مىبینیم از جزئىترین مسائل زندگى فردى انسان تا کلىترین مسائل اجتماعى، سیاسى و اقتصادى او در آن آمده و این به برکت قرآن کریم و روایات اهل بیت (ع) است. اصول قواعد هر رشتهاى از زندگى انسان در فقه آمده، فقط تطبیق آن در هر زمان با مصادیق، کار فقیه است. به عبارت دیگر، «حلال محمد حلال الى یوم القیامة و حرام محمد حرام الى یوم القیامة. » این واقعیتى است که احکام الهى قابل تغییر و تبدیل نیست، اما در هر زمانى، هر مسالهاى اتفاق بیفتد، حکمش در فقه موجود است، حتى اگر مسائل سیاسى باشد. به عنوان مثال، در زمینه ارتباط با دیگر کشورها، اگر رابطه سیاسى و مبتنى بر سلطه باشد، قرآن مىفرماید: «لن یجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلا» ، کفار هیچ سلطهاى بر مسلمانان ندارند. اما اگر رابطه اقتصادى و به نفع مسلمانان باشد، همین رابطه که قبلا حرام بود، اینک حلال است، نه به اعتبار این که حکم الهى تغییر کرده، بلکه به این اعتبار که زمان و مکان - شرایط - در بیان حکم و تطبیق با احکام الهى تاثیر دارد. بنابراین، نقصى در فقه اسلامى نسبتبه زندگى بشر در هر زمانى وجود ندارد و نیازى نیست آن را مدرنیزه کنیم; زیرا در هر زمانى که این فقه در اختیار یک فقیه مدبر و آگاه به زمان باشد مىتواند نیازهاى جامعه را تامین کند. اخیرا مباحثى که در حوزه مطرح مىشود بیشتر مسائل حکومتى است، به خلاف گذشته که بیشتر مسائل در زمینه مطهرات و نجاسات و امثال اینها بود. این نشان دهنده آن است که این گونه مسائل جدید در گذشته فقه مطرح نبوده، اما با رشد افکار، اکنون این مسائل از میان آیات و روایات استنباط مىشود. به عبارت دیگر، ولىفقیه مبین و مجرى احکامى است که کلیاتش در قرآن و سنت آمده و اگر پس از این هم جامعه در هر زمینهاى دچار تحول و پیشرفتشود، فقها مىتوانند احکام جزئى را از احکام کلى الهى کشف کنند. حضرت امام مىفرمودند: حکومت اسلامى و نظام ولایت فقیه در واقع، زمینهساز ظهور حضرت حجت (عج) است. چگونه ممکن است چنین باشد؟ در ضمن یک مثال، این مطلب را چنین مىتوان بیان کرد: اگر قرار باشد مهمانى عظیمالشان براى ما برسد، خانه را آب و جارو مىکنیم و مقدمات استقبال از مهمان و پذیرایى او را فراهم مىنماییم، نه این که بىکار بنشینیم و هر گونه آمادگى را از خود سلب نماییم. ما باید وقتى حضرت بقیةالله - ارواحنا فداه - ظهور مىکنند - ان شاءالله - از قبل در خودمان آمادگى استقبال از ایشان را فراهم کرده باشیم. تا زمینه ظهور ایشان را فراهم نکنیم، ظهور نخواهند کرد. روایاتى هم که مىگویند: «یملاء الله الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا» این گونه تفسیر مىشوند که هنگام ظهور، طبیعتا جامعه این گونه است، نه این که ما باید خودمان ظلم را زیاد کنیم تا در ظهور حضرت تعجیل شود. در حقیقت، ایشان براى ظهور، نیاز به یارانى صالح دارد. بنابراین، ما باید مقدمات واقعى ظهور را فراهم کنیم، نه این که ایجاد فساد نماییم. کارى که مردم ایران به رهبرى امام راحل کردند و اکنون نیز این راه را به رهبرى مقام معظم رهبرى ادامه مىدهند، به واقع زمینهساز ظهور حضرت بقیةالله (عج) خواهد بود و امیدواریم همان گونه که اهل معنا معتقدند، فرج آن حضرت هر چه زودتر تحقق پیدا کند. [ شنبه 87/7/13 ] [ 1:12 صبح ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |