سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

.:: یا ارحم الرّاحمین ::.

میلاد امام رضا علیه السّلام تبریک و تهنیت باد


*یکبار دیگه این عید عزیز رو خدمتتون تهنیت عرض می نمایم. ان شاء الله خدا به آقا امام رضا(ع) ببخشدمون.

مثل سر سال خمسی ، چقدر خوبه آدم سر سال آدمیت هم واسه خودش قرار بده ببینه در طول یکسال آدمیّتیش چقدر پیشرفت کرده و در جهت نیل به هدف *انسان شدن* چقدر گام برداشته؟!
من به شخصه به برکت میلاد فرخنده ی آقا علی ابن موسی الرّضا(ع) میلاد مسعود ایشون رو سر سال آدمیّتم قرار داده ام. راستش اول کار کمی تو این کار و درست بودنش شک داشتم اما بعدش دیدم اثرات مهمّی در زندگیم داشته.
کسی مثل من که کلّی مشکل داره ، نیاز شدید به یک معیار داره. یه نوعی میزان و ترازو برای سنجش ، و چه معیار و الگویی بهتر از آقا علی ابن موسی الرّضا(ع) و اجداد طاهرین و نوادگان پاکشون؟!
به نظرم خوبه که دوستان عزیزم این تجربه رو به کار ببندند و سر سال خودشون رو به آقا امام زمان(عج) عرضه کنند ببینند آیا چیزی قابل عرضه کردن دارند؟ و آیا نسبت به سال قبل پیشرفتی داشته اند؟ و نقاط ضعف و قوّتشون کجاست؟

نقاط ضعف رو باید برطرف کرد و نقاط قوّت رو باید تقویت کرد.

ضمن تشکر از آقا احسان عزیز از تورنتو بابت تذکر به جاشون  این قسمت از مطلب حذف گردید.

کبوترانـه دلـم بـی قـرار گنبـد شد

یا علی بن موسی الرضا

کنار سفره که بودیم حرف مشهد شـد

وزید بوی خراسان و ناگـهان رد شد

دوباره یـاد غریب آشـنا و شـوق حرم

و سیل اشک که پشت پلکها سد شد

و دخترم که به دل حسرت زیارت داشت

درست هم نظر مرتضـی و احمـد شد

دو سـال هست که تو قـول داده ای بابا

بـرای مـا که نـرفتیم واقعـآ بـد شد

تمام بودنـم آوار شـد و یـک لحظــه

زمان برای عبور از خـودش مردد شد

دو روز بـعد بلیـط و شـروع یک پروار

کبوترانـه دلـم بـی قـرار گنبـد شد

قطار تهران،مشهد درست ساعت هشت

و ایستگاه که سرشار بـوق ممتد شد

و چند ساعت دیـگر به صحـن آزادی

نگاه منتظرم گـرم رفـت و آمـد شد

اسماعیل سکاک قزوین 

  

اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج.

اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم.

 


[ سه شنبه 87/8/21 ] [ 1:35 صبح ] [ ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب