|
.:: یا رب الزهراء(س) ::.
این جا ، مکه مکرمه است... و امروز ، جمعه... بیستم جمادیالثانی... از سال هشتم قبل از هجرت. شب در سحرگاهان پنهان شد... ...آن هم چه مهمانی!... محمد و خدیجه هر دو، لحظه شماری میکنند که باردرخت نبوت را برگیرند. ناگهان گلهای وجود شکوفا شده به عطر افشانی میپردازند. ...نسیم میوزد... پرندگان هوا نغمه سرایی میکنند... فرشتگان سپاسگزارانه سر به سجده میافکنند. در آن روز فرخنده و زیبا، همراه با هلهله ی ملائک، پرفروغترین شعاع نور محمد، طلوع میکند. و... ... زهرا به دنیا میآید... پدرش به او مینگرد، گویا به آیینه نگریسته; خود را در سیمای دخترش میبیند... خود را با تمام وجود: با سیما... با شکل... با شمایل... با رنگ... با زیبایی... با اخلاق... با منش... و با منطق... او آن چنان به این دختر، از هر نظر، شباهت دارد که گویا او پدر را به دنیاآورده! و ام ابیها است. یا این که دو روح اندر یک بدن; نه! اشتباه نکنم; یکروح است در دو بدن! او آیینه تمام نمای پدر است و همه فضایل و ملکات اخلاقی ومعنوی و وارث حقیقی همه خوبیها و برتریها و کمالها. گل خوشبوی محمدی است که گلهای معطر روزگار را تحتالشعاع قرار داده. گلی است که بوی خوش عطرش آسمان و زمین وجود را تا برقرار است فرا میگیردو اگر کسی این بوی عطر را استشمام نکند، خود مشکلی دارد که باید به سامان دهیخویشتن بپردازد! به هر حال، زهرا زاده شد. پدر و مادر خرسندی غیر قابل توصیفیداشتند. گرمی وجود زهرا قلب پیامبر را حرارت بخشید و سیمایش از خوشحالی، فرخنده و گلگون شد و فروغ نورش تابش آفتاب را شرمسار کرد... استاد سید محمد جواد مهری
حقیردرب خانه خانم، شهاب [ یکشنبه 87/4/2 ] [ 12:4 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |