سفارش تبلیغ
صبا ویژن


         .::  السلام علیک یا باب المراد ، یا جواد الائمه ادرکنی  ::.        


امامت در کودکی

علامه جعفر مرتضی عاملی
ترجمه :سیدمحمدحسی

 

امام جواد بزرگواری در سیمای کودکانه بودند تا ایمان مومنان را به امتحان بگذارد، تا آشکار گردد که کدامیک در گرو ظاهر و کدام یک از این دام ها رسته اند.

مامون بعد از به شهادت رساندن امام رضا (ع) از خراسان به بغداد نقل مکان می کند و برای زیر نظر داشتن امام جواد(ع) ایشان را به بغداد فرا می خواند. یکى از اهداف مهمّ مأمون از آوردن امام به مدینه این بوده است که امام در نزدیکى او باشد تا بتواند به وسیله جاسوسان و مأموران مراقبت، تمامى حرکات و روابط امام (ع) را که براى مأمون حساسیت برانگیز است، تحت اشراف و نظر داشته باشد.

روشى که پیشتر، مأمون در قبال امام رضا (ع) نیز اتّخاذ کرده بود. دوره امام جواد با سانسور شدید زندگی ایشان از جانب خلفای جابر عباسی همراه است .

انتقال امام از مدینه به مقر حکومت خلفای عباسی – بغداد – تزویج  دختر مامون به امام که حکم جاسوسی تمام وقت در خانه امام را داشت گوشه ای از محدودیت های زندگی امام جواد در بغداد  است .با این اوصاف زندگی ائمه اطهار همچون آفتابی است که هیچگاه در پس ابر باقی نخواهد ماند واشعه های گرما بخش آن به جویندگان حقیقت خواهد رسید . در زیر داستان کوتاهی از زندگی این امام همام  به همراه نقد آن نقل می شود تا آیینه کوچکی باشد که آفتاب را با همه عظمت  در دل کوچک خود باز نماید .

متن تاریخى مى‏گوید: چون مأمون، بعد از رحلت امام رضا (ع)، مورد طعن و اتّهام مردم قرار گرفت، خواست خود را از آن اتّهام تبرئه کند. پس زمانى که از خراسان به بغداد آمد به امام جواد (ع) نامه نوشت و تقاضا کرد آن حضرت با احترام و اکرام به بغداد بیایند.
پس هنگامى که امام به بغداد آمدند، اتّفاقاً مأمون قبل از دیدار امام براى شکار بیرون رفت. در راه بازگشت به شهر گذار او بر ابن الرّضا امام جواد (ع ) افتاد که در میان کودکان بود، تمامى کودکان از سر راه گریختند جز او.

مأمون گفت او را نزد من بیاورید پس به او گفت: چرا تو مانند کودکان دیگر فرار نکردى؟

امام فرمودند : نه گناهى داشتم تا از ترس آن بگریزم، و نه راه تنگ بود تا براى تو راه بگشایم. از هر جا مى‏خواهى عبور کن

مأمون گفت : تو چه کسى باشى؟

امام: من محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (علیهم السلام) هستم

مأمون: از علوم چه مى‏دانى؟

امام: اخبار آسمان‏ها را از من بپرس

مأمون در این هنگام، در حالى که یک بازِ ابلق (سفید و سیاه) براى شکار در دست داشت از امام جدا شد و رفت. چون از امام دور شد، باز، به جنبش افتاد، مأمون به این سوى و آن سوى نگریست، شکارى ندید، ولى باز همچنان در صدد درآمدن از دست او بود، پس مأمون آن را رها ساخت.

باز به طرف آسمان پرید تا آنکه ساعتى از دیدگان پنهان شد و سپس در حالى که مارى شکار کرده بود بازگشت، مأمون آن مار را در جعبه ای مخصوص قرار داد، و رو به اطرافیانش کرد و گفت: امروز مرگ این کودک به دست من فرا رسیده است.

سپس باز گشت و ابن الرّضا (ع) را در میان کودکان دید، به او گفت: از اخبار آسمان‏ها چه مى‏دانى؟

امام فرمود: بلى اى امیرالمؤمنین، حدیث کرد مرا پدرم از پدرانش از پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) و او از جبرئیل و جبرئیل از خداى جهانیان، که بین آسمان و فضا، دریائى است خروشان با امواج متلاطم، در آن دریا مارهایى هست که شکمشان سبز رنگ و پشتشان، خالدار است. پادشاهان با بازهاى ابلق آنها را شکار مى‏کنند و علما را بدان مى آزمایند.

مأمون گفت: راست گفتى تو و پدرت و جدّت و خدایت راست گفتند. پس او را بر مرکب سوار کرد و با خود برد، سپس ام الفضل را بدو تزویج کرد.

 در جاى دیگر قسمت آخر ماجرا بدین صورت آمده است:... با آن مارها فرزندان خانواده محمد مصطفى (ص) آزمایش مى‏شوند. پس مأمون شگفت زده شد و لختى دراز در او نگریست و تصمیم گرفت دخترش ام ‏الفضل را به او تزویج کند . با عبارات دیگرى نیز این نقل آمده است.

 


[ جمعه 87/9/8 ] [ 10:56 صبح ] [ ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب