|
زمان: :یکی ازآخرین روزها زیبای پاییز امسال مکان:درب ورودی دانشکده ام - کی؟من ؟برای چی؟ -_گفتم کارت دانشجویی؟! با دلخوری کیف پولم رو درآوردم و همونطوری از تو کیف نشونش دادم - بدینش به من - خطایی مرتکب شدم؟ همون لحظه چند تا پسر؟(یا شاید هم دختر!)صلیب به گردن، با موهای رنگ کرده در چند قدمی من ایستاده بودند. و یکی از همکلاسی هام با شلوار برمودا (البته من فکر میکنم آب رفته باشد)کنار من ایستاده بود. -بله، شما حق ورود به دانشکده را ندارید!(پرسیدم چرا؟) به دوسانت روسری سفید مشکی بالای سرم اشاره کرد و گفت :طبق آیین نامه افرادی که با روسری وارد دانشگاه می شوند باید توبیخ شوند...حرفهایم را خوردم و بی اعتنا به فریاد های نگهبان به سمت مرکز کامپیوتر رفتم.. ساعتی بعد ،مرکز کامپیوتر دانشگاه ..در حالی که مشغول انجام پروژه ای هستم که فردا باید به استاد تحویل دهم...مردی بی سیم به دست(جوان حدودا بیست و هفت _هشت ساله) با همان نگهبان به سمت من می آید... -خانوم شما تشریف بیارید(همه ی نگاه ها به سمت من می چرخد، دختری که پشت سر من پشت کامپیوتر دانشکده نشسته است لاک های ناخنش هر کدام یک رنگ است..آستین کوتاه پوشیده و شاید هر نخ موهایش هم هر کدام یکرنگ باشد..با تمسخر نگاهم می کند)با جسارت بلند می شوم و با مرد به خارج از سالن مرکز می روم...می گوید: - - سلام خانوم من مسئول حراست دانشکده هستم ..شما وضعیت حجابتون مشکل داره مجبور به اخذ کارت دانشجویی شما و تذکر انضباطی هستم. -آقای محترم اولا حجاب من چادر هست نه روسری ، ثانیا من حتی رومو هم گرفتم ، برا این دوسانت روسری که بیرون اومده دارید منو توبیخ می کنید؟!..شماکه هنوز محرم نیومده مشکی پوشیدین!! فهمیدین برا چی؟برا امام حسین؟!..امام برا چی رفت ؟برا اسلام..حجاب من اسلامیه .. قانون شما چی ؟قانونی که اسلامی نیست رو بریزید دور آقا ..دین و دنیای ما عجین شده..اصلا من خودم از شما و برخوردتون شاکی ام ..من به رفتار شما معترضم.اونی که باید توبیخ بشه شمایی نه من.برید جلوی اونایی رو بگیرید که دانشگاه رو با ...اشتباه گرفتن. - مسائل رو با هم قاطی نکن خانوم شما قانون رو نقض کردین !!روسری در آیین نامه اومده ولی شلوار برمودا نه!!!! ما باید طبق آیین نامه برخورد کنیم ،از نظر من حجاب شما بیش از اونا مشکل داره!!چون شما قانون رو نقض کردین ولی اونا نه!!همین الان کارتتو بده و وسایلتو جمع کن و از دانشگاه برو بیرون. -ببینید آقا من فردا تحویل پروژه دارم، کلی کار دارم، دیشب هم نخوابیدم، فردا خودم با پای خودم می رم پیش مسئول حراست دانشگاه، فامیلتون؟ -شما یا همین الان باید با من بیای یا باید از دانشگاه بری بیرون - اگه می خواید منو از دانشگاه اخراج کنید حرفی نیست افتخار میکنم بخاطر حجابم از دانشگاه اخراج بشم - خانوم شلوغش نکن ما فقط می خوایم یه تذکر اضباطی رو پرونده ی شما بذاریم..چرا مساله رو بزرگ می کنی!! خیلی از کارمندای مرکز خبر شدن و بحث من و او به اتاقی در جنب اتاق ریاست مرکز کامپیوتر منتقل شد خیلی چیزها گفتم و او یک چیز بیشتر نگفت : ( طبق آیین نامه برو بیرون)..وخلاصه با وساطتت یکی از کارمندان رفت و من خشمگین از وساطتی که نباید می شد چون حق با من بود...وقتی برگشتم نگاه تمسخر آمیز بعضی ها بیشتر مرا برای طرح شکایت مصر ساخت، یکی از بچه های بد حجاب به تمسخر گفت : هه هه هه ،شماها رو هم انتظامات میگیره؟!!گفتم آره دیگه دور ،دورِشماس عزیزم ، اتفاقا انگار فقط ما رو می گیرن !!تعجب داره؟!گفت:پس حتما شما ها مشکل دارین!گفتم :البته خدا آدم بی عیب و نقص نیافریده ولی یه چند روز دیگه ،تونسی یه خبر از این بابای حراست بگیر، اگه هنوزهم تو دانشگاه بود آره عزیزم ماها مشکل داریم. دو ساعت بعد معاون آموزشی کل دانشگاه بهمراه ریاست مرکز کامپیوتر آومدن من رو به اتاق ریاست دعوت کردن قبل از هر حرفی یه پروانه که رو یه شاخه گل نشسته بود رو پرینت رنگی گرفتن و بهم دادن و خواستن تعریف کنم..تعریف کردم و گفتم مساله من نیستم و بخشش من؛ این آقا به حجاب من توهین کرد ،به اعتقاداتم و در یک محل عمومی من رو بخاطر حجاب کامل در میان بی حجابی ها و بدحجابی ها مؤاخذه کرد..والا می بخشیدمش ..معاون کل دانشگاه از طرف ریاست دانشگاه از من عذر خواهی کرد و گفت که پیگیر خواهد بود تشکر کردم و خداحافظی... پاورقی:با پیگیری ها و تنظیم شکایت من و دوستانم ، در این چند روز بلاخره مرد جوان از دانشگاه اخراج شد...تا یادش بماند تعقل تفکر و تدبر در اسلام حرف اول را میزندتا یادش بماند اسلام جاهل مقدس مآب نمی خواهد، تا یادش بماند چادر چیزی نیست که او بتواند به آن توهین کند و در صحن دانشگاهی با آن جمعیت چندین هزار نفری چادر را مایه ی تمسخر کند!!تا یادش بماند آیین نامه من درآوردی در دانشگاه بالاخره کار دستش می دهد!! تا یادش بماند حجاب من همه ی وجود من است..تا یادش بماند من و تو( همه ی ما بچه مسلمان ها) تا جایی که خون در رگهامان می جوشد از اعتقاداتمان دفاع می کنیم و نخواهیم گذاشت کسی به آن توهین کند.زنده باد اسلام . [ دوشنبه 87/10/2 ] [ 7:36 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |