|
بسم الله الرحمن الرحیم تاکنون تجربه کرده ای؟ اینکه گاهی دل مملو از حرفهای ناگفته و فروخورده ایست که برای به زبان یا به قلم آمدن بی تابی می کنند، اما آنچنان بغضی راه گلویت را بسته است که توان سخن گفتن نیست...شاید بتوان چند خطی نوشت! دقت کرده ای که این بغضها شکسته نمیشود، با گریه هم درمان نمیشود... آقا جان! دوباره به بن بست رسیدم و...راهی جز درد دل کردن با شما نماند! آیا هنوز آن هنگامه فرا نرسیده است؟ هنوز این دنیا لایق حضور و ظهور نشده است؟ پس کی مولا؟ دلم گرفته از این همه ظلم! این همه غربت! آقا جان! ببین که جهانی حضورت را فریاد می زند! فریاد بی صدای امت جدت را در غزه نمی شنوی ؟ توهم قدرت و اقتدار یزیدیان زمان را نمینگری؟ سکوت کوفیان دوران را در غرب و شرق عالم نظاره نمی کنی؟ آقاجان! این روزها عجیب بوی غربت میآید. گویی زمان جاهلیت دوباره برگشته است با رنگ و لعابی مدرن! با همان اهانتها...همان... این روزها واژههایی مظلوم واقع شدهاند و میدانم که آنها نیز شاکیاند و دست التماس به سویتان دراز کردهاند تا گرد غربت از چهرهشان بزدایید!: حق!...حقوق بشر!...امنیت!...آزادی!...آزادی بیان!...اسلام!...انسان! آقا جان! این روزها همه متحیرند و سرگردان! هر کس تفسیری از اسلام و حق و حقیقت دارد! این روزها منها جای خدا را عجیب گرفتهاند. این روزها مرز حقیقت و دروغ را به سختی میتوان تمییز داد. این روزها گرگها در لباس خود نماندهاند و میشها در لباس خود. این روزها گرگ ها لباس میش میپوشند و نام میشها را در لیست بدها مینویسند و به زور لباس گرگ بر تنشان میپوشانند. این روزها عناوین و ظواهر، سرپوش حقایق و باطن امور شدهاند. این روزها مسلمانی تعاریف گوناگون یافته است. این روزها قرآن را تکه پاره کرده ایم و فراخور علاقه خود قسمتهایی را جدا کردهایم و قسمت هایی را برای دیگران گذاردهایم. این روزها ... همه چیز هست جز آنچه باید باشد! این روزها همه ذهنها رفته رفته به بن بست می رسد! و همه امیدها میشود یک امید... و ای منجی بشریت! در این وحدت همه تو را می خواهند! از خدای عالمیان! هر کس به زبانی و شیوهای! آقاجان! ما رسم دعوت کردن نمیدانیم! ما فراموشکاریم! ما اهل غفلتیم! ما محتاجیم!...ما گرفتاریم و خودمان هم نمیدانیم که گرفتاریم! میدانم که خدای رحمان شما را نگاه داشته است تا روزی که خود میداند و الحق که او بهترین و عالمترین عالمانست...هر چه هست از ماست! عمل کم، صبرکم، عجله زیاد!.... میدانیم که اگر بجای این همه دعای فرج زبانی یک بار با دلمان و اعمالمان شما را صدا زده بودیم... میدانم آقا! که من و امثال من هم کاری نکردهایم. وای بر ما که بر غربتها افزودهایم! حتی بر غربت شما! امشب آمدهام بگویم! تو را به خدا هرچه زودتر بیا! اگر من ...مانعی برای آمدنت هستم...که خدا کند چنین نباشد!... اگر امیدی به اهل شدنم هست! به عتایت و لطفت خودت کمک کن تا بشوم آنچه باید بشوم! و اگر نیست!.............. وای بر من! خدایا! نکند مانعی باشم برای ظهورش، نه زمینه سازی برای حضورش؟ خود هر چی میدانی با من بکن! گرچه من از غضبت به رحمتت پناه می برم و امید دارم که اهلم کنی...اما... فقط او بیاید! هرچه زودتر بیاید! *** این بقیة الله التی لاتخلو من العترة الهادیة این المعدّ لقطع دابر الظّلمة این المنتظر لاقامة الامت و العوج این المرتجی لازالة الجور والعدوان این المدّخر لتجدید الفرائض و السنن این المتخیّر لاعادة الملّة والشّریعة* ... [ دوشنبه 87/10/16 ] [ 12:1 عصر ] [ ]
[ ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |