.* اَلسَّلامُ عَلَی مَن شَاءَ اللهُ اَن یَراهُ قَتیِلا *.
*حقیقت عشق
حمید مصطفی زاده ، جانباز دفاع مقدّس
دوست دارم با قلم، پر، وا کنم
با سرشک خامهام غوغا کنم
پر کشم تا اوج عرض کبریا
جویم اسرار نهان عشق را
اوج گیرم بر فراز قاف عشق
تا بیابم معنی شفاف عشق
شورها برپا کنم با نام او
گویم از آغاز و از انجام او
عشق را دیدم به دام واژهها
از حقیقت دور و از واقع رها
عشق را هرکس به نوعی شرح کرد
هیئتی تازه ز عاشق طرح کرد
عشق را هرکس به یک عنوان ستود
دیگری معنای دلخواهش نمود
هیچکس اما نشد دمساز عشق
ماند اندر پرده پنهان راز عشق
عشق از معنای اصلی گشت دور
گشت بازارش از این رو سوت و کور
عشق سر تا پا مجازی گشته است
پاک گوی واژه بازی گشته است
با تمام سعی و عزم و اهتمام
معنی عشق آخر آمد ناتمام
عشق را مفهوم پنهان ماند باز
باز هم شد قسمت ما سوز و ساز
عقل حیران ماند در معنای عشق
فهم هم جا ماند در پهنای عشق
ناگهان در اوج یأس و اضطراب
یافتم خضر رهی پا در رکاب
جستم از او راستین معنای عشق
رمز و راز مستی از صهبای عشق
گفت، رو، خود درد خود را چاره کن
بند و زنجیر تعلّق پاره کن
باید از قید علائق وارهی
جان و سر در مسلخ لیلا نهی
کس به این معنا تواند دست یافت
کاندر این ره با براق جان شتافت
بگسل این زنجیرهای عافیت
بگذر از مرز خود و خودخواهیت
رو به دشت کربلا ای نور عین
معنی این واژه را جوی از حسین
عشق را از عاشقان بایست جست
واندر این ره باید از جان دست شست
راه اقلیم جنون در پیش گیر
صبر و ایمان زاده راه خویش گیر
تو، قدم در راه نه پروا مکن
پرسش از کیف و کم دریا مکن
ناگهان هشیار گشتم زآن سخن
هجرت آغازیدم از زندان تن
تاختم بیواهمه تا کربلا
ره سپردم تا سپهر اعتلا
ناگهان در ساحل دریای عشق
شد نمایان قامت رعنای عشق
دیدم آنجا عشق را من آشکار
واقعی، اصلی، حقیقی، ماندگار
دیدم آنجا جلوهگاه عشق را
یافتم من شاهراه عشق را
دیدم آنجا عاشقان را بینقاب
ماه و انجم در طواف آفتاب
دیدم آنجا عاشقی گل کرده بود
عشق جاری بود آنجا رود رود
دیدم آنجا کعبه ی مقصود را
وعدهگاه شاهد و مشهود را
دیدم آنجا قبله ی توحید را
بر سر نی من سر خورشید را
عشقبازی بیسر و بیپیرهن
روی خاک افتاده بیغسل و کفن
او که از جام بلا سرمست بود
غرق خون شعر هدایت میسرود
او که عشق و عاشقی مدیون اوست
او که مردی وامدار خون اوست
رازهای عشق را افشا نمود
عشق را با خون خود معنا نمود
روی نی قرآن تلاوت مینمود
عشق عریان را روایت مینمود
بار دیگر دیدم آنجا ماه عشق
ساقی لب تشنه ی! درگاه عشق
دیدم آنجا تک سواری بیبُراق
ماه مهر آوازهای را در محاق
در محاق فتنه رخشان بود باز
صورتش چون ماه تابان بود باز
عشقبازی سرو قامت، ماه رو
آنکه عالم دارد از او آبرو
او که آئین وفا مرهون اوست
خسروان، فرهادها، مجنون اوست
او که شعر عشق را با خون سرود
خیمههای عشق را هم بود عمود
دستهایش گرچه بود از تن جدا
باز میغرّید مثل شیرها
باز بود او محرم اسرار عشق
باز هم او بود پرچمدار عشق
او علم افراشت با دندان خویش
مشک را برداشت او با جان خویش
مشک شد سوراخ و او هم غرق خون
شد علم هم مثل صاحب سرنگون
تا عمودی آهنینش زد عدو
جلوهگر شد عشق در چشمان او
جای آب از چشم او خون میچکید
باز از طفلان خجالت میکشید
دیدم آن دم آشکارا راز عشق
ابتلا آمد پر پرواز عشق
دیدم عریان عشق را در کربلا
قبلهگاه عاشقان مبتلا
دیدم اصلاً عشق یعنی ابتلا
عشق یعنی یکه تازی در بلا
عشق یعنی کربلایی داغ و غم
مشهدی پر سنگلاخ و پیچ و خم
عشق یعنی آفتابی روی نی
بر لب مقراض کین گیسوی وی
عشق یعنی یک غریب آشنا
مسلمی در کوفهای جورو جفا
عشق یعنی، تشنه کامی، در فرات
عشق یعنی یک غدیر آب حیات
عشق یعنی تشنگی در شطّ آب
ماهتابی شرمگین از آفتاب
عشق یعنی اکبری آشفته مو
کاکلی خونین ز بیداد عدو
عشق یعنی اصغری غلطان به خون
پاره حنجر، جامه خون، قنداقه خون
عشق یعنی شیر خواری ماهوش
پایکوبان از تب و سوز عطش
عشق یعنی خواهری شوریده سر
از غم هجر برادر خون جگر
عشق یعنی زینبی بیخانمان
در نماز شب، نشسته، قد کمان
عشق یعنی خیمهگاهی سوخته
کودکی با دامنی افروخته
عشق یعنی گلشنی پرپر شده
خیمههایی تل خاکستر شده
عشق یعنی سوز دلهای رباب
در رثای اصغری عطشان آب
عشق یعنی یک بیابان التهاب
کودکانی از عطش در پیچ و تاب
عشق یعنی یک نیستان نای نی
جابری، با آه و واویلای نی
عشق یعنی اربعینی داغ و درد
نوگلی بی باغبانش زرد زرد
عشق یعنی لیلیای مجنون شده
از جفای اهرمن دلخون شده
عشق یعنی ناله ی امّالبنین
از غم عون و ابالفضلش غمین
عشق یعنی مادری آسیمه سر
در فراق فضل و جعفر دیده تر
عشق یعنی داغ دل، داغ جگر
یعنی یک امّالبنین بی پسر
عشق یعنی طاعت محض خدا
اقتدا بر احمد و آل عبا
عشق یعنی، بیدلی، دلدادگی
تا بهار وصل در آمادگی
آقا جون یاابن الحسن (عج) ،
از این غم و از این عزا ،
آجرک الله .