بسم الله الرحمن الرحیم
سیاه پوش شدیم، یاد مسجد محل افتادیم! گریه کردیم – بماند که گریه هامان برای خودمان بود و حسین بهانه!- مثل هر سال بر تشنگی حسین گریه کردیم، برای غریبی اش، برای مظلومیت اش! و باز از امروز... روز از نو روزی از نو! از حالا تا 360 روز دیگر نه کسی زینب می شناسد و نه کسی می داند حسین چه کار کرد! از کربلا و عاشورا همین را یادگرفتیم که 5 روز عزاداری کنیم و در ازای این 5 روز به اندازه 50 سال از خدا انتظار داشته باشیم!
زیارت عاشورا می خوانیم و صد لعنت می فرستیم بر کسانی که حسین را کشتند، بر کسانی که قاتلان را یاری کردند و بر کسانی که ندای "هل من ناصر ینصرنی" را شنیدند و انگار کردند که نشنیده اند! فقط و فقط یادگرفتیم که بخوانیم! بدون اینکه بدانیم خواندن جمله به جمله این دعا برای مان چه مسئولیت عظیمی می آورد.
وقتی آن مرد عرب در پاسخ دعوت حسین اسب و شمشیرش را پیشکش کرد در ازای جانش! امام نگاهش کردند و فرمودند: آن قدر از این جا دور شو که صدای ما را نشنوی... که هر کس صدای ما را بشنود و به خون خواهی ما برنخیزد، به خدا قسم جایش میان آتش جهنم است راستی اگر ما جای آن مرد عرب بودیم، اسب و شمشیرمان را پیشکش می کردیم؟! هر چند آن عرب بعد از شنیدن حرف امام یکی از شهدای بزرگ کربلا شد و همسرش یکی از اسرا..
پنج روز بر سر و سینه می زنیم به خاطر مظلومیت حسین، مگر حسین مظلوم بود؟! مگر آزاد مردی را که برای مولای بر حق اش قیام کرده مظلوم می توانی اش نامید؟!
در حیرتم از مردمی که خود در اسارت زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزاده زیست!*
حسین مگر غریب بود در میان آن همه فرشته فرود آمده از بهشت که بر روح پاکش درود می فرستاند، که داشتند معنای سجده ی نخستین اشان را با دل و جان درک می کردند! بر غریبی حسین می گرییم؟!
از تمام عاشورا همین ها را آموختیم و دو قطره اشک بهای آموختن مان بر جای گذاشتیم، که آن هم به امید هزار آرزوست!
عاشورایی که واقعه ی تاریخی بود و حقیقتی فرا تاریخی... واقعه اش را به هزار روایت شنیدیم و حقیقتش را در نیافتیم که اگر درک اش می کردیم... سلام پایان نماز ظهر عاشورا، سلام دوباره مان می شد و آغاز بی پایان مردانگی! که 365 روز را با حقیقت عاشورا می زیستیم و 5 روز را با واقعه ی عاشورا.
به خداوندی خدا قسم، عاشورا یک روز و دو روز نیست، عاشورا 365 روز است، عاشورا 1400 سال است. به صبوری اش قسم پیام عاشورا تشنگی و تنهایی و غربت حسین نیست، حسین باید زنده بماند در روحمان نه تشنگی اش در یادمان! که:
حسین بیش از "آب" تشنه ی"لبیک" بود، افسوس که به جای افکارش، زخم های تنش را نشان مان دادند و بزرگترین درد او را تشنگی معرفی کردند!
*************************
پ.ن:ای دختر علی، ای خواهر!
ای که قافله سالار کاروان اسیرانی، ما را نیز در پس این قافله با خود ببر*. چرا که امروز وظیفه ی ما نه! جنگیدن در رکاب حسین، که ماندن و ادامه دادن راه اسراست...
* دکتر علی شریعتی.
* اگر حسینی بودیم این با بی غیرتی تمام نظاره گر کشتار مردم غزه نبودیم و با یک تاسف و یک اشک بار مسولیت از دوش بر نمیداشتیم ....