|
دختری گفت: اوّلش رویا آخرش بازی است و بازیچه! مادرش گفت: عشق یعنی رنج پینه و زخم و تاول کف دست . پدرش گفت: بچه ساکت باش بی ادب! این به تو نیامده است . رهروی گفت: کوچه ای بن بست . سالکی گفت: راه پر خم و پیچ . در کلاس سخن ، معلّم گفت: عین و شین است و قاف، دیگر هیچ . دلبری گفت: شوخی لوسی است . تاجری گفت: عشق کیلویی چند؟ مفلسی گفت: پر کردن شکم خالی زن و فرزند! شاعری گفت: یک کمی احساس مثل احساس گل به پروانه ... عاشقی گفت: خانمان سوز است بار سنگین عشق بر شانه! شیخ گفتا: گناهی بی بخشش . واعظی گفت: واژه ای بی معناست! زاهدی گفت: طوق شیطان است و همین . محتسب گفت: منکر عظماست . قاضی شهر گفت: عشق را فرمود حدّ هشتاد تازیانه به پشت . جاهلی گفت: عشق را چون عشق است ، پس همین عشق است! پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت . رهگذر گفت: طبل تو خالی است یعنی آهنگ آن ز دور خوش است . دیگری گفت: از آن بپرهیز یعنی دور کن آتش بر دست! چون که بالا گرفت بحث و جدل ، توی آن قیل و قال من دیدم : طفل معصوم با خودش می گفت: من فقط یک سوال پرسیدم!!!
شهاب [ یکشنبه 88/2/13 ] [ 3:23 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |