سفارش تبلیغ
صبا ویژن

                                                                                بسم الله الرحمن الرحیم


مهدیا! چرا سر سپار راه تو و از پی ردّ پایت نباشم
که تو راز و رمز آسایش و آرامش بشری

«یک شب از دوران کودکی را خوب یادم مانده، خانه مان پر از نور بود. برای پدرم مهمان می آمد. انگار قرار بود یکی از اقوام ثروتمند به دیدنمان بیاید. نمی دانم از کجا. ولی از جایی دور می آمد. دو ساعتی می شد که چشم به راه بودیم. درها همه باز بود، چراغ ها روشن. مادر هر از گاه می رفت و دستی به روکش یکی از کاناپه ها می کشید و آن را صاف می کرد. پدر کنار پنجره ایستاده بود. از ترس اینکه مبادا صندلی ای جابه جا شود، کسی جرات نشستن نداشت.
هر چه زمان می گذشت، بیشتر متقاعد می شدیم که چشم به راه مهمان ویژه ای هستیم. حتی به خود می لرزیدیم، مبادا از راه برسد و شکوه دیدارش که لحظه به لحظه فزونی می گرفت، هنوز به اوج نرسیده باشد. نگران نیامدنش نبودیم. اطمینان داشتیم که می آید.
شب خوبی بود. چشم به راهی ما، چراغ های روشن، سکوت و لحظات با شکوه.»

راینر ماریاریلکه (شاعر و نویسنده آلمانی) - داستانی برای تاریکی


[ جمعه 88/5/2 ] [ 12:19 عصر ] [ ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب