سفارش تبلیغ
صبا ویژن



«ما در جنگ با آمریکا و تفاله های آمریکا هستیم.هر یک از اینها را شناسایی کنید و به دادگاه معرفی کنید، ننشینید که باز جایی را آتش بزنند.خط این بود که اصلاً آمریکا منشی-فراموش- شود، یک دسته مرگ بر شوروی را مطرح کردند تا آمریکا منشی بشود.» 
صحیفه امام خمینی(ره) ، ج15، صفحه29 

 
در ره حفظ وطن ما ترک سر خواهیم کرد
حمله بر هر دشمنی چون شیر نر خواهیم کرد


چون به بی‌باکی و مردی شهره‌ی دهریم ما
در ره حق سینه‌ی خود را سپر خواهیم کرد


مرد پرور خاک کردستان مرا پرورده است
وحدت این بوم و بر را بیشتر خواهیم کرد


دشمن بی‌مایه را گو دل نسوزاند به ما
ما به چشم خصم میهن نیشتر خواهیم کرد


ما که خود از کید بدخواهان ایران آگهیم
دوستان را از بد دشمن خبر خواهیم کرد

 

مرغ دانائیم و ما را جای در این دام نیست
چون هما هر جا که دل خواهد سفر خواهیم کرد

 

درد یاران را به جان از روی رغبت می‌خریم
پیروی از مردم صاحب‌نظر خواهیم کرد


ظاهر ما را مبین در سینه‌ی ما آتشی است
روزی این آتش‌نشان را شعله‌ور خواهیم کرد


دشمن ایران زمین را غرقه در خون می‌کنیم
پایگاه خصم را زیر و زبر خواهیم کرد


شد نمایان قدرت ما  در بر اهل جهان
نام ملک مسلمین را مفتخر خواهیم کرد


شاهد ما را نگر با دشمن پرخاشگر
فتح خرمشهر را مد نظر خواهیم کرد


شیر حق یاری نماید از دفاع مسلمین
خصم بودن را زین تولا خون جگر خواهیم کرد


پیرو دین محمّد مخلص مولی علی
از کرامات امامان،  ما ظفر خواهیم کرد


هر بسیجی هر سپاهی بسته پیمان با رضا
با ولای حجت حق ما خطر خواهیم کرد


با وجود رهبری دانا و آگاه ودلیر
سرفرازی‌ها به دنیا مستمر خواهیم کرد


حمله بر آزادگان (مردوخ) از نامردمی است
ما جدل با مفسد و بیدارگر خواهیم کرد
 

 
می‌خواستم شعری برای جنگ بگویم
دیدم نمی شود
دیگر قلم زبان دلم نیست گفتم:
باید زمین گذاشت قلم‌ها را
دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست
باید سلاح تیزتری برداشت
باید برای جنگ
از لوله تفنگ بخوانم
با واژه فشنگ
می خواستم
شعری برای جنگ بگویم
شعری برای شهر خودم- دزفول -
دیدم که لفظ ناخوش موشک را
باید به کار برد
اما
موشک
زیبایی کلام مرا می کاست
گفتم که بیت ناقص شعرم
از خانه های شهر که بهتر نیست
بگذار شعر من هم
چون خانه های خاکی مردم
خردوخراب باشدو خون الود
باید که شعر خاکی و خونین گفت
باید که شعر خشم بگویم
شعر فصیح فریاد
- هرچند ناتمام-
گفتم:
در شهر ما
دیوارها دوباره پر از عکس لاله هاست
اینجا وضعیت خطر گذرا نیست
اژیر قرمز است که می نالد
تنها میان ساکت شبها
بر خواب ناتمام جسدها
خفاشهای وحشی دشمن
حتی ز نور روزنه بیزارند
باید تمام پنجره ها را
با پرده های کور بپوشانیم
اینجا
دیوار هم
دیگر پناه پشت کسی نیست
کاین گور دیگری است که استاده است
در انتظار شب
دیگر ستار گان را
حتی
هیچ اعتماد نیست
شاید ستاره ها
شبگردهای دشمن ما باشند
اینجا
حتی
از انفجار ماه تعجب نمی کنند
اینجا
تنها ستارگان
از برجهای فاصله می بینند
که شب چقدر موقع منفوری است
اما اگر ستاره زبان می داشت
چه شعرها که از بد شب می گفت
گویا تر از زبان من گنگ
آری
شب موقع بدی است
هر شب تمام ما
با چشمهای زل زده می بینیم
عفریت مرگ را
کابوس آشنای شب کودکان شهر
هر شب لباس واقعه می پوشد
اینجا:
هر شام خا مشانه به خود گفتیم
شاید
این شام،شام آخر ما باشد

اینجا
هر شام خامشانه به خود گفتیم
امشب
در خانه های خاکی خواب آلود
جیغ کدام مادر بیدار است
که در گلو نیامده می خشکد؟
اینجا
گاهی سر بریده ی مردی را
تنها
باید ز بام دور بیاریم
تا در میان گور بخوابانیم
یا سنگ و خاک وآهن خونین را
وقتی به چنگ و ناخن خود می کنیم
در زیر خاک گل شده می بینیم:
زن روی چرخ کوچک خیاطی
خاموش مانده است
اینجا سپور هر صبح
خاکستر عزیز کسی را
همراه میبرد
اینجا برای ماندن
حتی هوا کم است
اینجا خبر همیشه فراوان است
اخبار بارهای گل و سنگ
بر قلبهای کوچک
در گورهای تنگ
اما
من از درون سینه خبر دارم
از خانه های خونین
از قصه ی عروسک خون آلود
از انفجار مغز سری کوچک
بر با لشیکه مملو رویاهاست
- - رویای کودکانه ی شیرین
از آن شب سیاه
آن شب که در غبار
مردی به روی جوی خیابان خم بود
با چشمهای سرخ و هراسان
دنبال دست دیگر خود می گشت
باور کنید
من با دو چشم مات خودم دیدم
که کودکی ز ترس خطر تند می دوید
اما سری نداشت
لختی دگر به روی زمین غلتید
و ساعتی دگر
مری خمیده پشت و شتابان
سر را به ترک بند دو چرخه
سوی مزار کودک خود می برد
چیزی درون سینه ی او کم بود....
اما
این شانه های گرد گرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه می لرزند
اینان
هر چند
بشکسته زانوان و کمر هاشان
استاده اند فاتح و نستوده
- بی هیچ خان و مان
در گوششان کلام امام است
- فتوای استقامت و ایثار-
بر دوششان درفش قیام است

باری
این حرفها داغ دلم را
دیوار هم توان شنیدن نداشته است
آیا تو را توان شنیدن هست؟
دیوار
دیوار سرد و سنگی سیار
آیا رواست مرده بمانی
در بند انکه زنده بمانی؟
نه
باید گلوی مادر خود را
از بانگ رود رود بسوزانیم
تا بانگ رود رود نخشکیده است
باید سلاح تیز تری برداشت
زنده یاد دکتر قیصرامین پور
 

 
قصّه ی بچه بسیجی:

یه روزی روزگاری

دو تا بچه بسیجی

نمی­دونم کجا بود

تو فکّه یا دوعیجی
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
تو فاو یا شلمچه

تو کرخه یا موسیان

مهران یا دهلران

تو تنگه ی حاجیان
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
تو اون گلوله بارون

کنار هم نشستند

دست توی دست هم

با هم جناق شکستند
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
با هم قرار گذاشتن

قدر هم رو بدونن

برای دین بمیرن

برای دین بمونن
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
با هم قرار گذاشتن

که توی زندگیشون

رفیق باشن و لیکن

اگر یه روز یکیشون
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
پرید و از قفس رفت

اون یکی کم نیاره

به پای این قرارداد،

زندگیشو بذاره
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
سالها گذشت و اما

بسیجی­های باهوش

نمی­ذاشتن که اون عهد

هرگز بشه فراموش
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
یه روز یکی از اون دو

یه مُهر به اون یکی داد

اون یکی با زرنگی

مُهرُ گرفت و گفت: «یاد»
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
روز دیگه اون یکی

رفت و شقایقی چید

برد و داد به رفیقش

صورت اونو بوسید
 پروانه متحرک - ادبستان عشق
گل رو گرفت و گفتش:

«بسیجی دست مریزاد»

قربون دستت داداش

گل رو گرفت و گفت: «یاد»
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
عکسهای یادگاری

جورابهای مردونه

سربندهای رنگارنگ

انگشتری و شونه
 پروانه متحرک - ادبستان عشق
این میداد به اون یکی

اون یکی به این میداد

ولی هر کی می­گرفت

می­خندیدند و می­گفت: «یاد»
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
هی روزها و هفته­ها

از پی هم می­گذشت

تا که یه روزی صدایی

اینطور پیچید توی دشت
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
یکی نعره می­کشید:

«عراقیها اومدن!

ماسکها تون بذارین

که شیمیایی زدن»
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
از اون دو تا یکیشون

در صندوقشو گشود

ماسک خودش بود ولی

ماسک رفیقش نبود
 پروانه متحرک - ادبستان عشق
دستشو برد تو صندوق

ماسک گازشو برداشت

پرید، روی صورت

دوست قدیمی گذاشت
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
همسنگر قدیمش

دست اونو گرفتش

هل داد به سمت خودش

نعره کشید و گفتش:
 پروانه متحرک - ادبستان عشق
«چرا می­خوای ماسکتو

رو صورتم بذاری

بذار که من بپرم

تو دو تا دختر داری»
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
ولی اون اینجوری گفت:

«تو رو به جان امام

حرف منو قبول کن

نگو ماسک رو نمی­خوام»
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
زد زیر گریه و گفت:

اسم امامُ نبر

ماسکو رو صورت بذار

آبرو ما رو بخر
 پروانه متحرک - ادبستان عشق
زد زیر گوشش و گفت:

کشکی قسم نخوردم

بچه چرا حالیت نیست؟

اسم امام رو بردم
 پروانه متحرک - ادبستان عشق
اون یکی با گریه گفت:

فقط برای امام!

ولی بدون، بعد تو

زندگی رو نمی­خوام!
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
ماسکو رفیقش گرفت

گاز توی سنگر اومد

وقتی می­خواست بپره

رفیقشو بغل زد
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
لحضه­های آخرین

وقتی میرفتش از هوش

خندید و گفت: برادر

«یادم تورا فراموش»
پروانه متحرک - ادبستان عشق 
آهای آهای برادر

گوش بده با تو هستم

یادت میاد یه روزی

باهات جناق شکستم
 پروانه متحرک - ادبستان عشق
تویی که روز مرگیت

توی خونه نشونده

تویی که بعد چند سال

هیچی یادت نمونده
 پروانه متحرک - ادبستان عشق
عکسهای یادگاری

جورابهای مردونه

سربندهای رنگارنگ

انگشتری و شونه
 پروانه متحرک - ادبستان عشق
هر جی رو بهت میدم

روی زمین میندازی

میگی همه­اش دروغ بود

«یاد» نمی­گی، می­بازی
پروانه متحرک - ادبستان عشق
زنده یاد ابوالفضل سپهر
پروانه متحرک و زیبا
 


 
شهاب


[ سه شنبه 88/6/31 ] [ 2:29 عصر ] [ ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب