|
گلی گم کرده ام پیر مردی با ما در منطقه بود.پسرش در عملیات کربلای پنج مفقود شده بود.کار مربوط به مفقودین را من پیگیری می کردم.با این که وضع پسرش را می دانستم گفتم بیا برویم بیمارستانهای اهواز و تعاون را با هم ببینیم.بعد از ان گفتم سری هم به معراج شهدا بزنیم.گفت از اول هم گفتی برویم بیمارستان فهمیدم منظورت چیه!با پیر مرد رفتیم داخل سرد خانه و شروع کردیم به دقت شهدا را وارسی کردن.بنده خدا همانطور که نگاه به بدن شهدا می کرد با خود زمزمه میکرد.گلی گم کرده ام می جویم او را و اشک می ریخت... ای نازنین شهید در قاب چشم من تصویر تو گلی است که چهار فصل سال با رنگ و بوی خویش گیرا ترین سرود شکفتن را اغاز می کند.
[ جمعه 88/7/24 ] [ 2:19 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |