|
چرا نمی ایید جنازه را ببرید؟
شهید جمشید ملا محمدی،دانشجوی مهندسی مکانیک دانشگاه مشهد بود.بارها به اتفاق دوستان،با او به جبهه رفتیم.فقط می دانستیم بچه تهران است،و همین! خوشرو متواضع بود و لباس پاکیزه می پوشید.بیشتر یادداشت هایش که بعد ها اغشته به خون به دستمان رسید، در حرم مطهر و در نیمه های شب نوشته شده بود.تمام لحظه های خوب و بد زندگی اش را یادداشت می کرد و به خود امتیازمثبت و منفی می داد. روزی که خبر شهادتش را اوردند،با چند تن از دوستان برنامه ریزی کردیم که به مراسم شب هفت او برویم.وقتی به تهران امدیم.دوستی به طرف منزل ایشان رفت.از همسایه ها پرسید؛او را می شناختند ولی کسی خبر از شهادت او نداشت! با سرد خانه تماس گرفتیم.مسئول انجا با پر خاش گفت:((چرا نمی ایید جنازه را ببرید؟))بیشتر تعجب کردیم.در محله ایشان تحقیق کردیم،دیدم هیچ کس را ندارد،جز یک مادر نابینا و دو برادر و یک خواهر کوچک محصل،در یک اتاق بسیار کوچک،با زندگی ای بسیار فقیرانه. اطلاع دادیم و خودمان جنازه را اوردیم و مراسم تشیع را رو به راه کردیم و خودمان شدیم صاحب عزا! مادرش در مراسم تشیع جنازه،پشت بلند گو فقط چند کلمه،شکسته صحبت کرد.گفت:((جمشید اگر غیر این راه را می رفت،شیرم را حلالش نمی کردم.)) بر دوش زمانه،لحظه ها سنگین بود خورشید و زمین و اسمان رنگین بود از خون و گل و شکوفه،تابوت شهید بر موج بلند دستها رنگین بود بختیاری
[ سه شنبه 88/7/28 ] [ 2:41 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |