|
نقل از زبان حضرت زهرا(س): عمر تازیانه را از دست قنفذ غلام ابوبکر گرفت، و به بازویم زد چنانکه همچون بازوبند به دور بازویم حلقه زد. پس لگدى به در زد و آن را به طرف من راند. من که آبستن بودم، به رویم درافتادم. آتش شعله مىکشید و صورتم را مىگداخت. سپس چنان مرا سیلى زد که گوشوارهام از گوشم کنده شد و مرا درد زایمان گرفت و محسن بىگناه را کشته سقط کردم». 1_بحارالانوار، (چ قدیم)، ج 2، ص 231; (چ جدید) ج 3، ص 348.
نقل شیخ مفید : سپس خودش همراه جماعتى از جمله مغیرة بن شعبه ثقفى و سالم غلام ابوحذیفه راه افتاد تا به در خانهى على علیهالسلام رسیدند، ندا داد: فاطمه دختر رسول خدا! کسانى را که به خانهات متوسل شدهاند، بیرون کن تا در آنچه مسلمانان در آن داخل شدهاند، داخل شوند و الّا- به خدا قسم- آنان را آتش مىزنم. این حدیث مشهور است. (1) در یک متن دیگر آمده: وقتى با ابوبکر بیعت شد، على و زبیر نزد فاطمه مىآمدند و با او مشورت مىکردند. سپس به دنبال کارشان مىرفتند. این خبر به گوش عمر رسید. نزد فاطمه آمد و گفت: «دختر رسول خدا! به خدا قسم، احدى از خلق از پدرت برایم دوست داشتنىتر نیست. به خدا قسم این مانع من نمىشود که اگر این افراد نزد تو گرد آیند، دستور دهم که در را به رویشان آتش زنند. چون عمر بیرون رفت، آنان نزد فاطمه آمدند. گفت: مىدانید که عمر نزد من آمد و به خدا ِسوگند خورد که اگر بازگشتید، در را به رویتان آتش خواهد زد. به خدا قسم که او به آنچه سوگند یاد کرده، عمل خواهد کرد. پس با کامیابى پراکنده شوید و خوب بیندیشید... از نزدش پراکنده شدند و تا بیعت نکردند، نزدش بازنگشتند. (2) ملاحظه: وى از آتش زدن در سخن مىگوید نه خانه و این چیزى است که بدان عمل شد. 6- عمر: «چون به در خانه رسیدیم و فاطمه علیهاالسلام آنها را دید، در را به رویشان بست. او شک نداشت که بدون اجازهاش کسى وارد نخواهد شد. عمر لگدى به در زد و آن را که از شاخه خرما بود، شکست. سپس وارد خانه شدند و على را ریسمان به گردن بیرون بردند». (3) 1_الجمل، صص 77- 18.@.
مورخ شهیر عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینورى (212- 276) از پیشوایان ادب و از نویسندگان پر کار حوزه تاریخ و ادب اسلامى است، مولف کتاب تاویل مختلف الحدیث و ادب الکاتب و غیره. (1)وى در کتاب «الامامه والسیاسه» چنین مىنویسد:
«ابوبکر از کسانى که از بیعت با او سر برتافته و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد. او به در خانه على آمد وآنان را صدا زد که بیرون بیایند ولى آنان از خروج از خانه امتناع ورزیدند. در این موقع، عمر هیزم طلبید و گفت: به خدایى که جان عمر در دست اوست بیرون بیایید والا خانه را بر سرتان آتش مىزنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (کنیهى عمر) در این خانه فاطمه دخت پیامبر است، او گفت: باشد!». ابنقتیبه دنبال داستان را سوزناکتر و دردناکتر نوشته است: «عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند در خانه را زدند، هنگامى که فاطمه صداى آنها را شنید، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا! پس از تو چه مصیبتهایى به ما از فرزند خطاب و ابىقحافه رسید؟! وقتى مردم که همراه عمر بودند صداى زهرا را شنیدند گریهکنان برگشتند، ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بیرون کشیدند و نزد ابىبکر بردند و به او گفتند، بیعت کن. على گفت: اگر بیعت نکنم چه مىشود؟، گفتند: به خدایى که جز او خدایى نیست گردنت را مىزنیم!!...». (4) 1_الاعلام 4/ 137.
نقل سلیم بن قیس هلالى «پس از بیعت با ابوبکر، بارها به دنبال على فرستادند اما على حاضر نشد نزدشان بیاید. عمر غضبناک برجست و خالد بن ولید، و قنفذ را صدا زد و دستور داد که هیزم و آتش بیاورند. سپس راه افتاد تا به در خانه على رسید. فاطمه علیهاالسلام پشت در نشسته بود. پس از وفات رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله سرش را مىبست و جسمش نحیف و لاغر شده بود. عمر در زد، سپس ندا داد: پسر ابىطالب! در را باز کن. فاطمه علیهاالسلام گفت: عمر! تو را با ما چه کار، ما را به حال خودمان رها نمىکنى؟! گفت: در را باز کن و الّا خانه را به رویتان آتش مىزنیم. فاطمه گفت: عمر! از خداوند عزوجل پروا ندارى، در خانهام بر من وارد مىشوى و بر من هجوم مىآورى؟! عمر حاضر نشد برگردد. آتش خواست و در را آتش زد. در سوخت. پس عمر آن را به داخل راند. فاطمه به سوى او آمد و فریاد کشید: پدر! یا رسولاللَّه...». (1)
1_بحارالانوار، ج 43، صص 197- 198; ج 28، ص 299; کتاب سلیم (اعلمى) ج 2، ص 250
نقل فیض کاشانى : فیض کاشانى: «... سپس عمر جماعتى از طلقاء و منافقان را گرد آورد و با آنان به منزل امیرالمؤمنین علیهالسلام آمد. چون با در بسته مواجه شد، فریاد کشیدند: على! بیرون بیا که خلیفهى رسول خدا تو را مىخواند. سپس به امیرالمؤمنین علیهالسلام که روى فرشش نشسته بود، یورش بردند و دورش جمع شدند و گریبانش را گرفته به زور بیرون آوردند، و کشانکشان به مسجد بردند. بیشتر مردم على علیهالسلام را به خاطر فاطمه علیهاالسلام رها کردند. عمر به قنفذ- لع- فرمان داد که او را با تازیانه بزند. قنفذ با تازیانه به پشت و پهلوى فاطمه زد چنانکه او را سخت رنجور ساخت و اثر آن در جسم شریفش باقى ماند. همین ضربت قویترین سبب سقط او بود که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله او را محسن نامیده بود...». (2) ا میرالمؤمنین علیهالسلام را به مسجد بردند و در برابر ابوبکر نگه داشتند. فاطمه خود را به او رساند تا مگر او را از دستشان رها سازد ولى نتوانست. پس به سوى قبر پدرش رفت و به آن اشاره کرد...». (3)
1_شورى، 23
نقل عبدالفتاح عبدالمقصود :
عمر به فاطمه گفت: کسانى را که در خانه هستند بیرون کن و الّا خانه را با ساکنانش آتش مىزنم. گفت: على، فاطمه، حسن، حسین و گروهى از اصحاب پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله در خانه بودند. فاطمه گفت: فرزندانم را آتش مىزنى؟! گفت: آرى به خدا قسم، یا بیرون مىآیند و بیعت مىکنند». (1)
1_نهجالحق، ص 271; نزدیک به این در: الامامة والسیاسة، ص 12; تاریخ ابنشحنه، ص 164; تاریخ ابوالفدا، ج 1، ص 56; العقدالفرید، ج 2، ص 254; تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 105
نقل ابن أبىدارم : 1_سیر اعلام النبلاء 15/ 577، شماره ترجمه 349 [ یکشنبه 87/3/12 ] [ 8:30 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |