سفارش تبلیغ
صبا ویژن


این هروله سعی و صفا را نفروشید
خاطره‌ای از شعرخوانی قیصر امین‌پور روی دیوار لانه ی جاسوسی

زنده یاد سید حسن حسینی که از او به عنوان یکی از استوانه های شعر انقلاب یاد می شود، در سالیان حیات، درمصاحبه ای به بیان خاطراتی از مبارزات دوران انقلاب پرداخته است که در بخشی از این خاطرات، از حضور قیصر امین پور درجمع تسخیر کنندگان لانه جاسوسی وشعرخوانی وی روی دیوار سفارت می گوید.
 این نوشته برگفته از مطلبی است که در ویژه نامه ی نشریه "راه" به مناسبت در گذشت قیصر منتشر شد.
زنده یاد سید حسن حسینی درباره قیصر می گوید: "...قیصر جزو بچه‌های به اصطلاح لانه است؛ از طلایه‌دارانی که لانه جاسوسی را فتح کردند.

اگرچه این روزها از این چیزها صحبت کردن خیلی ارزش نیست و ممکن است پرونده بشود. حالا من می‌دانم که در دو سه هفته اولی که لانه جاسوسی را گرفته بودند، قیصر بیانیه دانشجویان پیرو خط امام را ویرایش ادبی می‌کرد. خودش هم پرشور و حال بر روی دیوار لانه جاسوسی شعر میخواند. یادم هست که با بلوز یقه اسکی سفید روی دیوار لانه جاسوسی در حال خواندن شعر یا بیانیه بود..."

اما به نظر می رسد این روحیه در قیصر امین پور تا سالیان پایانی حیات وی زنده بوده است، چنانکه با مراجعه به اشعار قیصر، به راحتی روحیه استقلال طلبی و استکبار ستیزی قیصر امین پور را می توان دریافت. او در یکی از آخرین سروده هایش که گویی برای این روزهای ایران اسلامی سروده است خطاب به دوستان هنرمندش اینگونه می سراید:


سرمایه ی دل


این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطره‌ها را نفروشید


در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید


تنها، به‌خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه ی راز خدا را نفروشید


سرمایه ی دل نیست بجز آه و بجز اشک
پس دست‌کم این آب و هوا را نفروشید


در دست خدا آیینه ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید شما را نفروشید


در پله ی پرواز بجز کرم نلولد
پروانه ی پرواز رها را نفروشید


یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله سعی و صفا را نفروشید


دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره ی دورنما را نفروشید
 


شهاب


[ سه شنبه 88/8/12 ] [ 9:22 عصر ] [ ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب