|
هجرت از خویش،هجرت به اسمان...و اسمان درست همین جاست؛اینجا که من ایستاده ام،اینجا که تو ایستاده ای،اینجا که فرشتگان ایستاده اند درست در همین جایی که می رسند به نیستان اینجا که خاک حریر پر فرشته و افتاب است اری...به تمامت خویش هجرت کردم و سفر اغاز بود...سفر،رسیدن...سفر،شتاب گرفتن در اغوش گرم خداست...به اینجا که رسیدم خاک دیگر خاک نبود؛خاک،رسیدن به اوج بود خاک،شیفتگی بود،خاک دچار شدن در لحظه ابی عشق بود... بوی تو می امد...بوی فرشته،من گذشته بودم از باران باران...در سرزمینی پر از یاد تو بختیاری [ دوشنبه 88/12/17 ] [ 3:33 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |