سفارش تبلیغ
صبا ویژن


.:: یَارَبّ ::.

یه مربّی امور تربیتی دارم ، سال 65 تو شلمچه تو پنجمین کربلا شهید شد. بدجوری به رفتارها ، خنده ها ، خطّ ، نقاشی ، نماز ، قرائت قرآن ، بازی فوتبال ، تمرین سرود و . . . اش عادت کرده بودیم و اشتباه ما هم همین بود که عادت کرده بودیم بهش و نگرفته بودیم که حرفاش ، حرکاتش و پیام  نگاهاش یعنی چی؟  و کجا داره می ره؟! نگاه آخرش هیچوقت یادم نمی ره. تو حیات مدرسه  نشسته بودیم ، داشت با نوع نگاه توام با لبخندش می گفت : هستم اگر می روم . . . گر نروم نیستم! . . . اگه بخوام خیلی واضح بگم ، شبیه ترین نگاه به اون نگاه ، نگاه آخر سیّد مرتضی تو فکّه و خنده ی مستانه اش قبل از شهادتشه . . . و دیدید که رفت امّا هست! . . . از وقتی از پیشمون پرکشید و رفت تو خیال نوجوانی های از دست رفته ، یه بازی خیلی خیلی خوب رو تو خیال بهم یاد داد. این بازی رو بهتون یاد می دم امیدوارم خوب خوب خوب یادش بگیرید و انجامش بدید ، اگه خوب جا بیفته براتون ، خیلی ساده و خوب می تونید معنی خیلی چیزها رو باور کنید. این بازی ابزاری داره و روشی. ابزارش روششه و روشش ابزارشه. خب چی کار کنم! نمی شه تفکیکشون کرد دیگه! ابزارش "کلمه" است. این بازی تشکیل شده از حدّاقلّ یک کلمه و حدّاکثر بی اندازه معنا. یک کلمه اش می تونه دریاها معنی داشته باشه. وقتی افقی برگشت و شکلات پیچ رو دست ملّت دست به دست می شد همینجوری که تو حال خودم نبودم و مثلاً داشتم جسم به ظاهر بی روحشو تماشا می کردم اوّلین بازی رو انجام دادم اون بازی بازی  با نام و شکل و بوی یک گل بود. گلی که شاید الآن هیچ معنی ای برای کسی نداشته باشه امّا برا من سرشار از معناست ، اقیانوسی از حسّ . . . روی سینه اش پر بود از گل های پرپر و رنگارنگی از جنس . . . میخک . . . همینو فقط بگم که هر چی بیشتر می دوم کمتر بهش می رسم . . .

هر چند هیچ میخکی شبیه اون میخک های خیال من نیست امّا محض خالی نبودن عریضه چند تا عکس گل زیبای میخک می ذارم به یاد همون ها...





 


تقدیم به شهید همواره شاهد ، ابراهیم مرشد شاد و تمامی شاهدان شهید


اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍ وَآلِ مُحَمَّـدٍ وَعَجِّـل فَرَجَـهُم وَفَرَجَـنَابِهِم.




[ چهارشنبه 89/8/19 ] [ 1:4 صبح ] [ ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

بیاد شهدای گمنام!!! برای بچه های تفحص و برای آنهایی که به دنبال گمشده ی خود می گردند هیچ لحظه ای زیباتر از لحظه ی کشف پیکر شهید نیست. اما زیباتر از آن لحظه ای است که زیر نور آفتاب یا چراغ قوه پلاکی بدرخشد. در طلاییه وقتی زمین را می شکافتیم پیکر مطهر شهیدی نمایان شد که همراه او یک دفتر قطور اما کوچک بود ؛ شبیه دفتری که بیشتر مداحان از آن استفاده می کنند. برگ های دفتر به خاطر گل گرفتگی به هم چسبیده بود و باز نمی شد . آن را پاک کردم . به سختی بازش کردم بالای اولین صفحه اش نوشته بود: عمه بیا گمشده پیدا شده!
لینک دوستان
امکانات وب