|
در آستانه ایام شهادت بی بی دو عالم قرار داریم. اذن دخول فاطمیه گریه بر مصائب ابی عبدالله می باشد.امروز روضه سنگین سر بریدن آقایمان را مرور می کنیم.قطعا اشک بر این روضه فاطمیمان خواهد کرد. اگر حال خوبی داشتید التماس دعا: یکی از ستمهایی که به امام حسین(ع)شد، این است که سرامام رااز قفا بریدند. وقتی جنگ تمام شد، اسرا را از میان شهدا بردند. همین که زینب(س)به جسد امام حسین(ع)رسید، فرمود: وامحمداه! اینحسین است که در خون غوطه ور است، اعضایش قطع شده، سرش را ازقفا بریدهاند و عمامه و ردایش را از بدنش در آوردهاند. وقتی امام حسین(ع)کشته شد، ام کلثوم(س)دستهایش را روی سرشگذاشت و فریاد زد: وامحمداه! واجعفراه! واحمزتاه! واحسناه! این حسین است که درکربلا در خون غوطه ور است; سرش را از قفابریده اندو عمامه و ردااز تنش گرفته اند. وقتی امام زین العابدین(ع)در شام شروع به خطبه میکند چنین میفرماید: من پسر کسی هستم که او را تشنه کشتند. من پسر کسی هستم که به ستم کشته شد. من پسر کسی هستم که سرش را از قفابریدند. من پسرکسی هستم که در کربلا افتاده است. من پسر کسی هستم که عمامه و ردا ازبدنش افکنده اند. در کربلا به سر مطهرامام(ع)ضربه های مختلفی وارد شد. گاه باسنگ به سر امام زدند،زمانی با تیر و گاهی با شمشیر. حضرت در مجموع 72 جراحت را تحمل کرد. سپس ایستاد تا کمی استراحت کند. در این حال، سنگی به پیشانی امام اصابت کرد. خواست خون را با لباس پاک کند که تیرىمسموم و سه شعبه بر قلبش نشست. امام(ع)فرمود: بسم الله و بالله و علی مله رسول الله. بعد از مدتی، شمر فریاد زد: او را بکشید. لذا از هرطرف به امام حمله کردند. امام تیری که به گلویش نشسته بود، برون آورد،دودستش را پراز خون کرد. سر و صورت خود را با خون رنگین ساخت وفرمود: مى خواهم این گونه خدارا ملاقات کنم. آنگاه شمر فریاد زد: برای چه ایستاده اید و انتظار میکشید؟ چرا کار حسین را تمام نمى کنید؟ پس همگی ازهرسو برآن حضرت حمله کردند. حصین بن نمیر تیری بردهان مبارک امام(ع)زد. ابوایوبغنوی تیری برحلقوم شریفش زد و زرعهبن شریک کف دست چپش را قطع کرد. ظالمی دیگر به دوش امام(ع)زخمی زد. حضرت به روی افتاد وضعف بر او غلبه کرد. سنان ملعون نیزه بر گلوی مبارکش زد وبیرون آورد. آنگاه در استخوانهای سینه اش فرو برد و بعد تیری برنحر شریف آن حضرت زد. مجلسی میگوید: ابوالحتوف تیری به طرف امام انداخت. آن تیر برپیشانی نورانی امام رسید. امام تیر را از پیشانیاش بیرون کشیدو خون بر صورت و محاسن امام روان شد. بعد از آنکه ناتوانی برحضرت غلبه کرد، هرکه به او نزدیک مى شد، از بیم یا شرم کناره مى گرفت. سرانجام مردی از قبیله کنده که نامش مالک بن یسر بود. به طرف آن حضرت روان شد. به وی ناسزا و دشنام گفت و با شمشیرضربه ای برسرمبارکش زد. کلاه امام شکافته شد، شمشیر به سر رسید وخون کلاه را پرکرد. حضرت در باره او چنین نفرین کرد: با این دست غذا نخوری و آب نیاشامی و خداوند تو را با ستمگران محشور کند. پس کلاه پرخون رااز سرمبارک انداخت، دستمالی طلب کرد، زخم سر را با آن بست وکلاه دیگری برسرگذاشت و عمامه را روی آن بست. وقتی از همه طرف به امام حمله کردند و او ناتوان روی زمین افتاد، عمربن سعد به اصحابش گفت: بروید و سر از بدنش جدا کنید وراحتش سازید. در این موقع، سنان و شمربن ذی الجوشن با جمعی ازشامیان آمدند، بالای سراو ایستادند و به یکدیگر گفتند: منتظر چه هستید؟ این مرد را راحت کنید. در این موقع، چهل تن مبادرت کردند که سرامام حسین(ع)را جداکنند. عمربن سعد مى گفت: وای برشما، عجله کنید. اولین کسی که مبادرت کرد، شیث بن ربعی بود. او با شمشیر نزد امام(ع)رفت تاسرش را جدا کند. وقتی امام حسین(ع)با گوشه چشم به او نگریست، شیث شمشیر راانداخت و در حالی که این جمله ها را برزبان مى راند، فرار کرد. «وای برتو عمربن سعد، مى خواهی خود را از کشتن حسین تبرئه کنی ومن خونش را بریزم.» بعد سنان بن انس نخعی به طرف امام(ع)حرکت کرد و به شیث بن ربعی گفت: مادرت به عزایت بنشیند، چرا حسین رانکشتی؟ شیث گفت: وقتی که به طرف حسین رفتم، چشمانش را باز کرد. دیدم مثل رسول خدا است; شرم کردم شبیه رسول خدا را بکشم. سنان گفت: وای برتو، شمشیر را به من بده، من به کشتن اوسزاوارترم. شمشیر را گرفت و بالای سرامام حسین(ع)رفت. امام(ع) نگاهی به او کرد. سنان لرزید، شمشیر از دستش افتاد وفرار کرد. شمر آمد و گفت: مادرت به عزایت بنشیند، چرا او رانکشتی؟ گفت: چون حسین چشمانش را بازکرد، به یاد شجاعت پدرش افتادم وفرار کردم. شمر گفت:ترسویی، شمشیر را به من ده. به خدا قسم، هیچ کس ازمن به خون حسین سزاوارتر نیست. او را مى کشم چه شبیه مصطفى باشد، چه شبیه مرتضی. شمشیر را گرفت، بالای سینه امام نشست و به حضرت نگریست و گفت: خیال نمى کنم بدانی چه کسی به سراغت آمده. امام چشم باز کرد و او را دید. شمرگفت: من از آن مردم نیستم که از قتل تو صرف نظر کنم. امام فرمود: کیستی که به جایگاهی چنین بلند گام نهاده وبربوسه گاه رسول خدا جای گرفته ای؟ شمر روی سینه حضرت نشسته، محاسن امام را گرفته بود و در پى کشتن بود. امام خندید و فرمود: مى دانی که هستم؟ شمر گفت: خوب مى شناسمت. مادرت فاطمه، پدرت علی مرتضی، جدت محمد مصطفی ودشمنت خدای بزرگ است. تو را مى کشم و هیچ نمى هراسم. امام گفت: توکه حسب و نسب مرا مى شناسی، چرا مرا مى کشی؟ شمر گفت: اگر من نکشم، چه کسی از یزید جایزه بگیرد؟ امام(ع)فرمود: جایزه یزید پیش تو محبوبتراست یا شفاعت جدم رسول خدا(ص)؟ شمر گفت: دانگی از جایزه یزید پیش من از شفاعت تو وجدت محبوبتر است. امام(ع)تشنه بود. شمر گفت: پسر ابوتراب! مگر نمى دانی پدرت کنار حوض کوثر است و کسانی را که دوست دارد، سیراب مى کند؟! صبر کن تا آب از دستش بگیری. امام فرمود: حالا که مى خواهی مرا بکشی پس کمی آب به من ده. شمر گفت: هرگز، حتی قطره ای آب نمى دهم تا مرگ را بچشی. امام پرسید: کیستی؟ گفت: شمربن ذی الجوشن. امام فرمود: دامن زره را از چهره ات بردار. وقتی شمر چهره نمایاند، امام دید دندانهایش مانند دندان خوک از دهانش بیرون آمده است. سپس فرمود: آری، این یک نشانه، راست است. آنگاه فرمود: سینه ات را برهنه کن. شمر جامه بالازد. سینه اش گرفتار پیسی بود. امام فرمود: راست گفت جدم رسول خدا(ص). رسول خدا را در خواب دیدم که فرمود: فردا وقت نماز پیش من مى آیی و کشنده ات این نشانه ها را دارد. آن نشانه ها همه در توموجود است. امام حسین(ع)به شمر فرمود: مى دانستم کشنده من تو خواهی بود; زیرا تو پیسی. در خواب دیدم سگان برمن حمله مى کردند و در میان سگان، سگ ابلق پیسی بود که بیشتر برمن حمله مى کرد. جدم رسول خدا(ص)نیزچنین خبر داده بود. درمناقب چنین نقل شده است: وقتی امام به شمر نگریست و دید پیس است، فرمود: الله اکبر، الله اکبر، راست گفت خدا و رسولش; زیرا پیامبر(ص)فرمود: گویا مى بینم سگی پیس در خون اهل بیتم غوطه مى خورد. در این موقع، شمر گفت: اکنون که جدت مرا به سگها تشبیه کرده،تو را از قفا سرمی برم. بعد امام را به صورت خوابانید و رگهای گردنش را برید. در مقاتل چنین آمده است: وقتی شمر روی سینه شریف امام حسین(ع)نشسته بود و محاسن مقدس وی را در دست داشت، دوازده ضربه شمشیر به امام زد تا سرش را جدا کرد. وقتی سرامام را مى برید،مى گفت: سرت را از بدنت جدا مى کنم در حالی که مى دانم که انسان بزرگواری، فرزند رسول خدایی و از نظر پدر و مادر بهترین مردمی. وقتی شمر، هر عضو امام را مى برید، حضرت مى فرمود: یاجداه! یامحمداه! یا اباالقاسماه! و یا ابتاه! یا علیاه! یا اماه! یافاطماه! کشته مى شوم مظلوم و ذبح مى شوم تشنه، مى میرم غریبانه. وقتی شمر سررا برید و روی نیزه قرار داد، تکبیر گفت و لشکردشمن هم سه بار تکبیر گفت. در این موقع، زلزله آمد، دنیا تیره شد، از آسمان خون آمد و در آسمان ندا دادند که: به خدا قسم،حسین بن علی را کشتند. به خدا قسم، امام فرزند امام را کشتند.
دستنوشته های عزادار از ویلاگ حسینیه دل [ پنج شنبه 87/3/16 ] [ 1:11 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |